همه ی ما می دانیم که پایتخت نشینان ، بیشتر از شهرستانی ها از طبیعت محروم هستند و لذا وقتی ما به شهرستان می رویم ، اولین کاری که اقوام لطف کرده و انجام می دهند ، این است که ما را به باغ و بوستانی ببرند تا روحیه ی ما بهتر شود و انگیزه بیشتری برای… بیشتر »
آرشیو برای: "فروردین 1396"
کربلایی چایی ته استکانِ کمر باریک را هورت سر کشید و بلند شد که برود سر زمین . هر چند دل و ودماغ نداشت ، ولی امروز نوبت آبش بود . گیز بس ۱ ، زیر طاقچه دراز کشیده بود و دستشو روی چشمش گذاشته بود ، اما چشمش یواشکی… بیشتر »
کربلایی چایی ته استکان کمر باریک را هورت سر کشید و بلند شد که برود سر زمین . هر چند دل و ودماغ نداشت ، ولی امروز نوبت آبش بود . گیز بس ۱ ، زیر طاقچه دراز کشیده بود و دستشو روی چشمش گذاشته بود ، اما نگاهش یواشکی… بیشتر »
1) مخاطب شناسی : یکی از اصول مهم تبلیغ شناخت مستمع است . اگر مخاطبان شما بچه مدرسه ای هستند ، دولتی یا غیر انتفاعی هستند ؟ چه سنی دارند ؟ پایین شهری یا بالا شهری هستند ؟ دوست فرهنگی ام مرا به همایش دانش آموزی برای سخنرانی دعوت کرد و از من خواست… بیشتر »
2) متن سخنرانی یدکی : یک سال در ایام عید نوروز نشستم و برای زیارت عاشورا یک تفسیر عارفانه با کمک احادیث نوشتم ، تا از تعطیلات عید بهره برده باشم . ماه محرم آن سال با خیال راحت از اینکه متن سخنرانی من نو و بدیع است ، همه جا می رفتم و سخنرانی می کردم .… بیشتر »
3) انشراح صدر داشته باشید : یکی از دوستانم مرا 5 روز دعوت کرده بود . ایشان خیلی به من احترام می گذلرد و از من خیلی رودروایستی دارد و ….! یکی از روزها ، همسایگان آن خانم که جلسه هفتگی داشتند ، جلسه خود را به مجلس من پیوند داده بودند و… بیشتر »
4) مراقب زبان بدنتان باشید : عادت بد یا خوبی که من دارم ، راحت و بدون ودروایستی صحبت می کنم و اگر مخاطبم ، عوام باشد ، مثالهای عامیانه می زنم . روزی فردای سخنرانی ام ، خانمی در خانه ما را زد . من تعجب کردم که آدرس ما را از کجا گیر… بیشتر »
5) دعوت با واسطه : دوستی دارم که خیلی شیفته من است و به من خیلی ارادت دارد . همسایه ایشان از وی خواسته بود که کسی را برای جلسه اش پیدا کند و ایشان هم از خدا خواسته من را دعوت کرده بود به خانه همسایه شان . من وقتی منزل این خانم… بیشتر »
6) لباس و روسری مناسب : دوست ثروتمند مادرم ، من را برای ختم انعام دعوت کرد . چشمتان ببیند ، رفتم خانه شان دیدم چه خانه ای و چه سفره ای و از آن مهمتر چه مهمانانی ! همه دکلته و دامن بالای زانو و … مشکل اینجا بود که من بخاطر شناخت اجمالی که از… بیشتر »
7) مدیریت جلسه : جای با کلاسی رفته بودم سخنرانی . بوی عطر و لوازم آرایش آنها گیج و منگم می کرد . من هم آدم سمج ، باید یه تذکری سر حجاب و نماز می دادم تا جگرم خنک شود . به هر جان کندنی بود ، با کلاس و ادله علمی و قلمبه سلمبه ، بحث را جمع کردم و مختصر… بیشتر »
8 ) غرور مستمع : باز هم جای با کلاسی برای ختم انعام دعوت شده بودم . همه خانم ها روی زمین نشسته بودند الا یک خانم که نمی دونم سر چی ، به من چسبیده بود . مشکل این نیود که ، مشکل این بود که ایشان علاوه بر اینکه لباس دکلته زننده ای پوشیده… بیشتر »
9 ) کودک : جلسه خواص مؤمنین دعوت شده بودم . ولی ایراد کار این بود که خانم جوان بچه داری پیش من نشسته بود که سه تا بچه قد و نیم قد داشت . یکی را شیر می داد و یکی روی پایش بود و اون یک دور و برش ! الغرض صدا به صدا نمی رسید . مردم هم به عوض من… بیشتر »
10 ) پرنده و ماهی : جای با کلاسی دعوت شده بودم که اولاً آکواریوم داشتند و بعدش چند تا قناری و … که مدام مشغول تجلی آیات الهی بودند که با سخنرانی من تداخل پیدا کرده بود . روز اول گیج و منگ شدم . مردم هم انگار سینما اومده بودند ،… بیشتر »
11) احاطه بر مطلب : من که هیچ وقت به مطلبی احاطه نداشته باشم ، اصلاً نمی گویم و تا بحال جرأت نکرده ام یک مطلب علمی را بصورت تخصصی ارائه دهم ، ولی یکی از خانم جلسه های مشهور اینجا ، مباحث ژنتیکی را خوانده بود و آمده بود برای مردم آیات الهی را بیان… بیشتر »
12) خساست نکنید : زمستان به جایی دعوت شدم و چون آدرسش سر راست بود، آژانس نگرفتم . ولی چون باران می آمد از در تاکسی تا در خانه ، کمی طول کشید و خیس و خالی شدم . نصف چادرم هم رفت توی آب . تا رسیدم به مجلس ، از دم در جایی که مردم نمی دیدند ،… بیشتر »
14) ناراحت نشوید : همسایه ما که تازه آمده بود ، مرا 3 روز دعوت کرد . کلاً هر دو بهم آشنایی نداشتیم . روز اول رفتم وسخنرانی غرایی با ادله علمی کردم . وقتی داشتم می رفتم ، صاحب مجلس آمد دم در و چندر غازی کف دستم گذاشت و گفت : خیلی ممنون ، دیگه فردا تشریف… بیشتر »
13) از مارمولک نترسید : در تابستانی به روستایی از سوی سازمان تبلیغات دعوت شدم . مجلس در یک حسینیه ای بود که مثل سوله ورزشی بود و سقف شیروانی داشت . خیلی هم مستضعفانه بود . من هر چند وقت باید به این جاها بروم چون سهمیه دارم ! آنجا منبر داشتند… بیشتر »
15) تبلیغ برای ارگانها : دوست سپاهی ام که عاشقش هستم ، زنگ زد و گفت : فلانی همین آلان بدو برو سرم سازی کرج ، برای 200 نفر از کارکنان زن و پزشکان بسیجی آنجا سخنرانی کن . پول آژانست هم با من ! من هم دویدم و مثل کسانی که زو بازی می کنند ،… بیشتر »
16) مدیریت تزیینات : من برخی مجالس سوگواری رفته ام ، بدلایل متفاوتی حتی یک پرچم مشکی به خانه نزده اند . این کار مجلس را به میهمانی تبدیل می کند . خصوصاً که اگر وسایل خانه خیلی مدرن باشد ، مصیبت دو چندان می شود . در مقابل جایی رفته ام… بیشتر »
17 ) مدیریت شرایط مکانی : برخی صاحب مجالس نمی دانند مجلس عمومی را چطور مدیریت کنند و لذا گاه مجلس خیلی گرم است و کولر خراب است یا پنکه ندارند و یا در زمستان از پنجره بد جور سوز می آید و یا کفش های مردم زیر برف و باران خیس می شود . برخی روشنایی زیاد را… بیشتر »
18) پذیرایی سوگواری ها : برخی افراد پذیرایی پر سرو صدایی دارند . مثلاً اول جلسه یکی چایی می گیرد و یکی قند می گیرد و بعد یکی بشقاب می گذلرد و دیگری حلوا یا خرما می گیرد . یا پذیرایی کنندگان بچه سال هستند که ناشیانه پذیرایی می کنند . کلاً مثل… بیشتر »
19 ) پذیرایی مولودی ها : بر عکس سوگواری ، مولودی در ذهن مردم جای خوردن است و باید پذیرایی شود . البته باید مدیریت شود و نمی شود مستمع تا آخر با دهان خشک بنشیند . برخی خیلی پذیرایی مختصری دارند وبرعکس برخی آنقدر بریز و بپاش می کنند که مردم از حرف ما چیزی… بیشتر »
23) دانشجویان : سر کلاس دانشجویی بهم گفت : من از اینکه شما اینطور رو می گیرید و خودتان را به چادر پیچیده اید ، حالم بد می شود . مگر مانتو چه ایرادی دارد ؟ بهش گفتم : اگر 200 تا مرد اینجا باشد و قرار شود من و شما از بین آنها رد شویم چه اتفاقی می افتد ؟… بیشتر »
20) لباس پذیرایی کننده ها : در برخی مجالس سوگواری ، افراد با لباسهای نا مناسب پذیرایی می کنند و در مولودی ها هم ، لباس برخی پذیرایی کننده ها ، افتضاح است . اینکار ، علاوه بر این که حواس مردم را پرت می کند ، شخصیت خود ما را زیر سوال می برد… بیشتر »
21) مغرور نشوید : یک سال جشن عصر نیمه شعبان را در یکی از روستاهای اطراف ، به تنهایی عهده دار شدم . جشن در یک سوله ورزشی و با جمعیت زیاد بود . تمام برنامه بسیار عالی برگزار شد و به همه خیلی خوش گذشت .آنروز من از اینکه توانسته بودم کار به این عظمت… بیشتر »
23) دانشجویان : سر کلاس دانشجویی بهم گفت : من از اینکه شما اینطور رو می گیرید و خودتان را به چادر پیچیده اید ، حالم بد می شود . مگر مانتو چه ایرادی دارد ؟ بهش گفتم : اگر 200 تا مرد اینجا باشد و قرار شود من و شما از بین آنها رد شویم چه اتفاقی می… بیشتر »
22) در را نکوبید : روز اربعین با تاکسی به مراسمی می رفتم . راننده موسیقی گذاشته بود . یادم نیست بین ما چه حرفی رد و بدل شد ، وقتی پیاده شدم ، در تاکسی را چنان کوبیدم که صد رحمت به فحش و دشنام ! تا قدم در پیاده رو گذاشتم ، انگار کسی مرا… بیشتر »
23) دانشجویان : سر کلاس دانشجویی بهم گفت : من از اینکه شما اینطور رو می گیرید و خودتان را به چادر پیچیده اید ، حالم بد می شود . مگر مانتو چه ایرادی دارد ؟ بهش گفتم : اگر 200 تا مرد اینجا باشد و قرار شود من و شما از بین آنها رد شویم چه اتفاقی می افتد ؟… بیشتر »
24) چیزی در چنته داشته باشید : در آخر مجلس مردم را بلند کرده بودم و رو به قبله دعا می کردم . در همین حین صاحب خانه آمد و در گوشم گفت : کمی طول دهید ، عدس پلو دم نکشیده ! نکته : شما بودید چکار می کردید ؟ . بیشتر »
22) در را نکوبید : روز اربعین با تاکسی به مراسمی می رفتم . راننده موسیقی گذاشته بود . یادم نیست بین ما چه حرفی رد و بدل شد ، وقتی پیاده شدم ، در تاکسی را چنان کوبیدم که صد رحمت به فحش و دشنام ! تا قدم در پیاده رو گذاشتم ، انگار کسی مرا… بیشتر »
24) چیزی در چنته داشته باشید : در آخر مجلس مردم را بلند کرده بودم و رو به قبله دعا می کردم . در همین حین صاحب خانه آمد و در گوشم گفت : کمی طول دهید ، عدس پلو دم نکشیده ! نکته : شما بودید چکار می کردید ؟ . بیشتر »
23) دانشجویان : سر کلاس دانشجویی بهم گفت : من از اینکه شما اینطور رو می گیرید و خودتان را به چادر پیچیده اید ، حالم بد می شود . مگر مانتو چه ایرادی دارد ؟ بهش گفتم : اگر 200 تا مرد اینجا باشد و قرار شود من و شما از بین آنها رد شویم چه اتفاقی می… بیشتر »
25) جا نگذارید : یک دهه جای با کلاسی وباسوادی دعوت شده بودم که هیچ جوری نمی شد اون جا ماست مالی کنی . یادم نیست روز چندم بود تا رفتم روی صندلی نشستم و با لبخند ملیح مشغول احوالپرسی شدم و در همین حین دستم را توی کیفم کردم ، انگار برق مرا گرفت… بیشتر »
26) بچه ها : همه اطرافیانم می دانند من عاشق بچه ها هستم و لذا از جمله کسانی هستم که طلبه ها از آزمایشگاه بهم خبر خوش بارداریشان را می دهند ! ولی : جایی در حال سخنرانی بودم که نوه صاحبخانه که پسر بچه 4 ساله ای بود ، آمد و روی مبل سه… بیشتر »
27 ) مخاطب هوشمند : دوستم مرا دعوت کرده بود تا در ماه محرم فقط برای اهل آپارتمانشان صحبت کنم . جلسه تقریباً خصوصی بود و من با خیال راحت داشتم از حقوق زن صحبت می کردم . بعد از سخنرانی خانم محترمی که با بلوز و دامن هم به جلسه آمده بود… بیشتر »
28 ) صاحب خانه نادان : توسط آشنایان به جایی دعوت شدم که دختر ایشان از مکه امده بود و به همین مناسبت مراسمی گرفته بود . آشنایان بهم گرا داده بودند ، که دختران اینها همه تحصیلکرده و پزشک هستند . رفتم و شروع کردم از حج و فلسفه مناسک آن صحبت… بیشتر »
29 ) تیر غیبی : توسط دوست شیفته ام برای ایام فاطمیه دعوت شده بودم . چون ایشان خیلی مته خشخاشی است ، از اول هفته دایم متذکر می شدم که سه شنبه ساعت پنج خانه جعفری یادت نره ! سه شنبه از حوزه آمدم و بعد از ناهار به خودم گفتم : خیلی… بیشتر »
30 ) سخن بیجا : برای مولودی دعوت شده بودم . صندلی ام درست روبروی اُپن اشپز خانه بود . صاحب خانه مدام توی آشپز خانه داشت با ملاقه و قابلمه کلنجار می رفت . من که از روی صندلی او را می دیدم ملاقه بدست تردد می کند ، گفتم : خانمم هنوز وقت آش دادن نیست که شما… بیشتر »
31) خانم جلسه با طعم خانگی : منزل خواهرم که تهران بود جلسه می رفتم ، کله سحر از کرج راه می افتادم ، وقتی می رسیدم می دیدم نه جارو کشیده و نه …. تند تند جارو می کشیدم و خیس عرق می شدم و تا مردم بیایند ریخت و پاش بچه هایش را جمع می کردم . … بیشتر »
32) صاحبخانه قلدر : شاگردم با اصرار من را به محله خودشان دعوت کرده بود . خانه شان کوچک بود . رفتم دیدم چه صاحبخانه ای . یک خانم لوتی و داش مشدی که با وجود اندام ناموزونش ، بلوز و شلوار تنگی پوشیده یود و بی جوراب و بی روسری و چند بسته هم… بیشتر »
33 ) شیادی : در اطراف کرج خانم مداحی بود که پوست حضرت زهرا (س) را که وقت هجوم به خانه ایشان پشت در افتاده بود ، به خانم ها می فروخت ! در آزمایشگاه معلوم شد مواد شیمیایی خاصی را در شیشه می ریزد که مدام هر چه از آن بر می داری ، دوباره بازسازی می شود… بیشتر »
34 ) از شماره تلفن و آدرس خودتان ، بیشتر از اطلاعات هسته ای محافظت کنید : یک بار که برای دوره در قم بودم ، ساعت پنج و نیم ، دم اذان صبح خانمی از پا منبری ها به خانه ما زنگ زده یود . ظاهراً خوابی دیده بوده و می خواسته تا فراموشش نشده به من خبرش را بدهد .… بیشتر »
35 ) پیرزنها : کلاً سند تمام دم دیوار مجالس و صندلی ها به اسم پیرزنهاست و خدا نکند کودک یا جوانی دم دیوار یا روی صندلی نشسته باشد و پیرزنی وسط مانده باشد . در جلسه ای ، پیرزنی وسط ایستاده بود تا ببیند کی ایثار می کند و جایش را می دهد ! خانم جلسه… بیشتر »
36 ) آژانس های خانگی : داستان ما با آژانس ها که خودش مثنوی هفتاد من است : هر سال در اطراف کرج ، چند دهه جلسه می رفتم . اغلب همسران آنها ، بجای آژانس من را حمل ونقل می کردند . ولی اغلب آنها پیر مرد بالای 70 سال بودند ، نتیجه : دو… بیشتر »
37 ) سخنرانی سفارشی : برخی بانی مجالس دوست دارند ما مشکلات آنها را حل کنیم ، لذا قبل سخنرانی سفارش می کنند ، خانم امروز فلان کس آمده لطفا راجع به فلان چیز صحبت کن تا آدم شود ! امروز عروسم آمده کمی راجع به احترام به مادر شوهر حرف بزن ! امروز مادر شوهرم… بیشتر »
38 ) معده در سخنرانی نقش مهمی دارد : زمانی که دو دهه اطراف کرج سخنرانی می رفتم راه دور بود و وقتی از حوزه می رسیدم ، تا غذا درست کنم ، ساعت دو نیم می شد و آژانس های خانگی می آمدند . در نتیجه وقت نمی شد ناهار بخورم . در حوزه هم اغلب زنگ… بیشتر »
39 ) با صاحب خانه خودمانی نشوید : بعد چند روز سخنرانی در مکانی ، خانمی به گوشی من زنگ زد و گفت : خانم ! شما که با فلان کس اینقدر صمیمی هستید ، می دانید چطور آدمی است ؟ خانواده ایشان آمده اند و زندگی پسرم را داغون کرده اند ! گفتم : چه… بیشتر »
40 ) از پا منبری ها خبر داشته باشید : از مسجد داشتم طبق معمول با عجله بیرون می آمدم . دختر جوانی پشت سرم آمد و ظاهراً در مورد اموات یا خیرات برای آنها سوالی کرد . من هم با عجله جواب دادم . او گفت : مادرم شما را خیلی دوست داشت . مادرم خانم… بیشتر »
41) و نکتب ما قدموا و آثارهم یس آیه 12 بعد جلسه خانم جوانی آمد و گفت : شوهرم من خیلی عصبانی می شود . وقتی عصبانی می شود هر چی دم دستش باشه میزند و می کوبد و من نمی دانم چکار کنم ؟ پرسیدم : علت عصبانیتش چیه ؟ شما باید علتش را پیدا کنی و… بیشتر »
42) خدا با مبلغان است : خواهرم که قرار بود از تهران به کرج بیاید دیر کرد . وقتی اومد بهش گفتیم : چرا دیر کردی ؟ خندید و گفت : داستان دارد . خواهرم گفت : وقتی داشتیم از تهران می امدیم ، شوهرم گفت : بیا از دهکده المپیک برویم ، شاید یک راه فرعی… بیشتر »
43) ضامن نشوید : بعد سخنرانی در مسجد جامع ، خانمی از پامنبری ها آمد و سلام و علیک کرد و من را به گوشه ای کشید و گفت : خانم ، من می خواهم از بانک وام بگیرم . میشه ضامن من بشوید . گفتم : من شرمنده ام . اون کلی ناراحت شد . گفت… بیشتر »
44) پناه به خدا ببریم : روز عاشورا بود . طبق قرار قبلی ، اون روز ، قبل سخنرانی ، برای برآورده شدن حاجات بانی و مردم ، زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام خواندیم . من از همه خواستم ، برای رفع گرفتاری و اجابت دعاها ، همه با اخلاص و حضور قلب… بیشتر »
45) مراقب سرتان باشید : در مجلسی داشتم سخنرانی می کردم . کنار من میز کنسولی بود که روی آن آینه بزرگی به اندازه یک متر در یک و نیم متر با قاب سنگینی بود . وسط سخنرانی ، خانمی که اون سر سالن روبروی من روی صندلی نشسته بود ، با دست به بالای سر… بیشتر »
46) اذیت نکنید : زمان جنگ بود و عشق ما رفتن به دعای کمیل بود که برویم و اون جا کلی به سر و کله ی خودمان خودمان را بزنیم تا جنگ تمام شود ! پدرم همیشه شبها دیر از سر کار می آمد و موفق به شرکت در دعای کمیل نمی شد . یک بار با اصرار از او… بیشتر »
47)شاکر نعمت الهی باشید : سالها پیش یکی از گوشهایم دچار عفونت و بعد دچار ناشنوایی موقتی شد . تقریباً دوسال این عارضه طول کشید و دارو و تجویز پزشکان هم نتیجه نمی داد . ولی من بعلت این ناشنوایی موقتی ، کلاسها و جلسه ها را تعطیل کردم . … بیشتر »
48) برای برانگیختن احساسات مردم دقت کنید : دوست جوان بسیجی مداحی دارم که خیلی دوست داشتنی و بی ریاست . جلسه ای با هم بودیم و معمولاً پای مداحی او می نشینم . او هیچ وقت روی صندلی نمی نشیند ، من هم به احترام او روی زمین نشستم . اول گفت رو به… بیشتر »
49) برای خودتان کتاب دعا ببرید : زمان جنگ برادرم که در قم طلبه بود ، پنج شنبه ها به کرج می آمد . یک شب جمعه ای با برادرم و هم حجره ای اش و پسرعمه ام و دختر خاله ام ، به دعای کمیل رفتیم . بعد نماز ، امام جماعت گفت : از طلبه محترم شهرمان که… بیشتر »
50) حاضر جوابی : آقای قرائتی نقل می کرد : روحانی بدقیافه ای در مشهد بود که منبر می رفت . ایشان علاوه بر بدقیافگی ، به باغ سیب های زیادی هم که پدرش داشت ، مشهور بود . روزی ایشان در منبر به زنان توصیه می کرد که در ایام بارداری سیب بخورند تا بچه شان… بیشتر »
51) به اندازه شکسته نفسی کنید : آقای فاطمی نیا ( حفظه الله ) می فرمود : عالم بزرگواری به من نقل می کرد که داشتم سخنرانی اخلاقی می کردم . وسط سخنرانی گفتم : خدایا منو هم آدم کن ! یکدفعه از وسط جمعیت یکی داد زد : تکبیر ! مردم هم مونده بودند… بیشتر »
52 ) مناسبت زمانی و مکانی را رعایت کنید : آقای قرائتی ( حفظه الله ) می فرمود : بعد از فوت پدرم ، دوستان به من گفتند از همه کس شایسته تر برای اینکه در مجلس ختم پدرتان صحبت کند ، خود شما هستید . من هم که طلبه تازه کار بودم ، رفتم و دو ساعت… بیشتر »
53) شهدای تبلیغ : این خاطره همیشه من را ناراحت می کند . روز قیامت معلوم می شود که چرا این خاطره در روح من اینقدر اثر می گذارد و من را می گدازد ! برادرم نقل می کرد : روحانی بزرگواری ، برای اقامه نماز جماعت به روستایی که آن طرف سد کرج قرار داشت می… بیشتر »
54) شهدای تبلیغ : قبل از انقلاب وقتی من 5 ساله بودم ، مادرم من و خواهرم را به جلسه مذهبی در نازی آباد تهران می برد . با اینکه کوچک بودم ، همه ی تصاویر اون مجلس یادم هست . سخنران اون مجلس خانم 40 ساله ای بودند که در حیاط خانه بزرگ قدیمی سخنرانی می کردند… بیشتر »
55 )گول نخورید : جلسه ای سخنرانی غرایی کردم ، منظورم این است بهم توفیق دادند که همه ی موارد سخنرانی را رعایت کنم و مداح هم خدایی ، عالی عزاداری کرد و مجلس بسیار معنوی و خوبی بود . بعد سخنرانی خانم آشنایی که خیلی هم وجهه مذهبی داشت ، آمد و… بیشتر »
56) تقویم ویژه ای برای یادداشت کردن داشته باشید : مثل دیروزی با بچه ها بحث می کردیم اول ماه کی هست ؟ یکی گفت : فردا . اون یکی گفت : پس فردا و بعد سر انگشتی حساب کرد و گفت : دیدی اول محرم پس فرداست . فردایش بعد ظهر خوابیده بودم که تلفنم… بیشتر »
57 ) پا منبری باشید : من عادت دارم پای منبر همکارانم می نشینم . شاید برای شما این خیلی عادی است ، ولی وقتی سخنران مشهوری شدید ، متوجه می شوید که منظورم چی بوده است ؟ این کار علاوه بر این اینکه غرور شما را می شکند و تواضع شما را می… بیشتر »
58 ) پیوند مبارک مبلغین با فقرا : معمولاً نیازمندان مشتری دایمی مبلغین هستند . نمی دانم به چه علتی فقرا احساس می کنند پول در دست یا جیب سخنران است . لذا در اغلب مجالس یک جوری به سخنران گیر می دهند . در یک جلسه ای که پا منبری بودم ، فقیری وسط سخنرانی ،… بیشتر »
59 ) با پا منبری ها صمیمی نشوید : پا منبری دارم که چون تنها زندگی می کند و از هفت دولت آزاد است ، به مرور زمان با من صمیمی شده است . البته کمی هم زیاده روی هم کرد و زیاد آویزان من شده است . بحدی که از تلفن های بی موقع او نزدیک است… بیشتر »
60 ) آگهی بازرگانی : درحسینیه ، مسجد جامع به مناسبتی داشتم سخنرانی می کردم . جمعیت زیاد بود و نفس از کسی در نمی آمد . یکدفعه دوست صمیمی مرحوم مادرم ، که پیرزنی است که فارسی را بزور حرف می زند ، لنگان لنگان جلو آمد و سلام کرد . برای اینکه مثلاً یواش حرف… بیشتر »