42) خدا با مبلغان است :
خواهرم که قرار بود از تهران به کرج بیاید دیر کرد . وقتی اومد بهش گفتیم : چرا دیر کردی ؟ خندید و گفت : داستان دارد .
خواهرم گفت : وقتی داشتیم از تهران می امدیم ، شوهرم گفت : بیا از دهکده المپیک برویم ، شاید یک راه فرعی باشه که به کرج نزدیکتر باشه !
وقتی وارد دهکده المپیک ( که ابتدای اتوبان تهران کرج است ) شدیم ، به هر طرف رفتیم بن بست بود .
اصلاً غیر از ورودی که آمده بودیم به جای دیگه ای راه نداشت .
داشتیم که بر می گشتیم ، یکدفعه دیدیم روحانی جوانی مستأصل و درمانده سر کوچه ای ایستاده است .
اون برای ما دست بلند کرد و ما سوارش کردیم . وقتی نشست مدام می گفت : لااله الا الله و … . پرسیدیم : حاج آقا چی شده ؟
حاج آقا گفت : از هیئتی در کرج بهم زنگ زدند که زود خودتو برای سخنرانی به اینجا برسان . گفتم من ماشین ندارم .
گفتند با آژانس بیا .
گفتم اینجا آژانس نداره .
گفتند : ما نمی دونیم هر طوریه باید خودتو به سخنرانی برسانی ! با خودم گفتم برم سر کوچه ببیینم چطور میشه برم ؟ تازه ایستاده بودم که شما را دیدم !
نکته : 1) خدا با مبلغان است ، دلتان قرص باشد .