36 ) آژانس های خانگی :
داستان ما با آژانس ها که خودش مثنوی هفتاد من است : هر سال در اطراف کرج ، چند دهه جلسه می رفتم .
اغلب همسران آنها ، بجای آژانس من را حمل ونقل می کردند .
ولی اغلب آنها پیر مرد بالای 70 سال بودند ، نتیجه : دو سه بار نزدیک بود زیر تریلی و ماشینها برویم .
یکی در دست اندازه ها ترمز نمی کرد و در هر دست انداز کله من محکم به سقف می خورد . وقتی می دید ناراحت می شوم ، می گفت ترمز کردن استهلاکش بیشتر است !
یکی سر بزنگاه جوری ترمز می کرد که کم مانده بود سرم به شیشه جلو بخورد !
چون ماشین ها هم مدل پایین بود ، بخاری نداشت ، در نتیجه وقتی محرم در زمستان بود و من با لباس نازکی که از زیر پالتو پوشیده بودم سخنرانی می کردم ، باز با این حال خیس عرق می شدم . وقت ترک مجلس هر چه خودم را می پوشاندم ، افاقه نمی کرد و داخل ماشین می چاییدم . به خانه که می رسیدم ، دو ساعت لرز می کردم .
آوازه این مشکل من به اقوام هم رسیده بود و می گفتند : زودتر زنگ نزدیم تا لرزت تمام شود . حاج آقا هم که می امد و می دید دارم با پتو دارم آشپزی می کنم ، دادش در می آمد !
یکی هم قصاب بود و ظاهراً با ماشین گوسفند حمل می کرد . داخل ماشینش خیال می کردم روی گوسفند نشسته ام ! همه جایش بوی دنبه می داد .
برخی هم مشاور مجانی پیدا کرده بودند و تا دم در از عروس و داماد و… شکایت می کردند .
نکته : هر چند این آژانس های خانگی از خیلی چیزها حکایت می کرد ، ولی بخاطر اینکه مردم به خرج زیادی نیفتند ، تحمل می کردم .
مردم دار بودن ، تحمل میخواهد .