خاطرات تبلیغ
22) در را نکوبید :
روز اربعین با تاکسی به مراسمی می رفتم .
راننده موسیقی گذاشته بود . یادم نیست بین ما چه حرفی رد و بدل شد ، وقتی پیاده شدم ، در تاکسی را چنان کوبیدم که صد رحمت به فحش و دشنام !
تا قدم در پیاده رو گذاشتم ، انگار کسی مرا بلند کرد و محکم به زمین کوبید ، مثل لواشک روی زمین پهن شدم !
قبل از اینکه ببینم کجایم چی شده ، نگاه کردم ببینم تاکسی رفته است یا نه ؟ البته به من هم چیز خاصی نشده بود فقط انگار همه ی راه را سینه خیز آمده بودم !
نکته : 1) در را نکوبید .
2) نطق برای انسان کفایت می کند .
3 ) خدا از اهل ایمان توقع بیشتری دارد . 4 ) خدا در تربیت بندگانش رودروایستی ندارد !
.