53) شهدای تبلیغ : این خاطره همیشه من را ناراحت می کند . روز قیامت معلوم می شود که چرا این خاطره در روح من اینقدر اثر می گذارد و من را می گدازد !
برادرم نقل می کرد : روحانی بزرگواری ، برای اقامه نماز جماعت به روستایی که آن طرف سد کرج قرار داشت می رفت . او این مسیر را با قایق های محلی طی می کرد . در زمستانی او به همراه پسر پنج ساله اش با قایق عازم روستا بود . چون هوا سرد بود، این روحانی پسر کوچکش را در زیر عبا پوشانده بود تا سردش نشود . وسط سد ، به علت نامعلومی قایق برگشته بود . قایقران که بچه محلی بود و شنا بلد بوده ، خودش را نجات داده بود ، ولی نتوانسته بود این پدر و پسر را نجات دهد و هر دو غرق شده بودند .
من هر دفعه این را تعریف می کنم گریه می کنم ، مثل آلان !
هدیه به ارواح همه شهدای تبلیغ و بخصوص ایشان گل فاتحه ای را با صلوات بفرستیم .
نکته : 1) وقتی برای تبلیغ می روید ، آماده بروید ! شاید شهادت نصیبتان شد . راه شهادت برای مبلغین همیشه باز است ! من همیشه از خدا خواسته ام چادر مشگی مرا که از جده سادات به من ارث رسیده است ، کفن من قرار دهد .