59 ) با پا منبری ها صمیمی نشوید :
پا منبری دارم که چون تنها زندگی می کند و از هفت دولت آزاد است ، به مرور زمان با من صمیمی شده است . البته کمی هم زیاده روی هم کرد و زیاد آویزان من شده است . بحدی که از تلفن های بی موقع او نزدیک است خانواده ام مأمور در خانه اش ببرند !
یکبار او من را به ناهار دعوت کرد . اصلاً قبول نکردم . اونقدر اصرار کرد تا مرا از رو برد . رفتم . بخاطر هیبت ( پوشالی ) من دیگر دوستانش که آمده بودند اصلاً حرف نزدند و مجلس به سکوت برگزار شد . من خیلی ناراحت شدم . چون بخاطر من به دوستانش خوش نگذشته بود .
دفعه بعد که دوباره مرا دعوت کرد ، گفتم من شنبه می خواهم کلی کار عقب افتاده را انجام دهم و راست هم بود و هر چه اصرار کرد ، قبول نکردم .
شنبه ، از ساعت نه صبح یواش یواش حالم بهم خورد . تا اینکه ظهر من را روی دست به درمانگاه بردند و سرم و آمپول خواب آور زدند و نعش مرا به خانه آوردند . تا شب بیحال افتاده بودم . یقین کردم که باید دل پا منبری را نمی شکستم . ولی من هم چاره ای نداشتم و از طرفی هم نمی خواستم بیش تر از این با او صمیمی شوم !
نکته : 1 ) با هیچ پامنبری که نه ، با هیچ کس صمیمی نشوید ، زیرا از آینده خبر ندارید .
2 ) صمیمیت معمولاً رشد و نمو می کند و کار به ناهار و شام و … می کشد ! اون وقت دیگه نمی توانید جمعش کنید .
3 ) اگر دعوت دوست صمیمی را رد کنید و دلش را بشکنید ، شاید به بیمارستان بروید . نگذارید کار به اینجا بکشد .
4) اگر می خواهید صدمه نبینید ، فقط با خدا و اهل بیت صمیمی شوید .
سلام سال نو مبارک