40 ) از پا منبری ها خبر داشته باشید : از مسجد داشتم طبق معمول با عجله بیرون می آمدم . دختر جوانی پشت سرم آمد و ظاهراً در مورد اموات یا خیرات برای آنها سوالی کرد . من هم با عجله جواب دادم . او گفت : مادرم شما را خیلی دوست داشت . مادرم خانم… بیشتر »
آرشیو برای: "فروردین 1396, 01"
41) و نکتب ما قدموا و آثارهم یس آیه 12 بعد جلسه خانم جوانی آمد و گفت : شوهرم من خیلی عصبانی می شود . وقتی عصبانی می شود هر چی دم دستش باشه میزند و می کوبد و من نمی دانم چکار کنم ؟ پرسیدم : علت عصبانیتش چیه ؟ شما باید علتش را پیدا کنی و… بیشتر »
42) خدا با مبلغان است : خواهرم که قرار بود از تهران به کرج بیاید دیر کرد . وقتی اومد بهش گفتیم : چرا دیر کردی ؟ خندید و گفت : داستان دارد . خواهرم گفت : وقتی داشتیم از تهران می امدیم ، شوهرم گفت : بیا از دهکده المپیک برویم ، شاید یک راه فرعی… بیشتر »
43) ضامن نشوید : بعد سخنرانی در مسجد جامع ، خانمی از پامنبری ها آمد و سلام و علیک کرد و من را به گوشه ای کشید و گفت : خانم ، من می خواهم از بانک وام بگیرم . میشه ضامن من بشوید . گفتم : من شرمنده ام . اون کلی ناراحت شد . گفت… بیشتر »
44) پناه به خدا ببریم : روز عاشورا بود . طبق قرار قبلی ، اون روز ، قبل سخنرانی ، برای برآورده شدن حاجات بانی و مردم ، زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام خواندیم . من از همه خواستم ، برای رفع گرفتاری و اجابت دعاها ، همه با اخلاص و حضور قلب… بیشتر »
45) مراقب سرتان باشید : در مجلسی داشتم سخنرانی می کردم . کنار من میز کنسولی بود که روی آن آینه بزرگی به اندازه یک متر در یک و نیم متر با قاب سنگینی بود . وسط سخنرانی ، خانمی که اون سر سالن روبروی من روی صندلی نشسته بود ، با دست به بالای سر… بیشتر »
46) اذیت نکنید : زمان جنگ بود و عشق ما رفتن به دعای کمیل بود که برویم و اون جا کلی به سر و کله ی خودمان خودمان را بزنیم تا جنگ تمام شود ! پدرم همیشه شبها دیر از سر کار می آمد و موفق به شرکت در دعای کمیل نمی شد . یک بار با اصرار از او… بیشتر »
47)شاکر نعمت الهی باشید : سالها پیش یکی از گوشهایم دچار عفونت و بعد دچار ناشنوایی موقتی شد . تقریباً دوسال این عارضه طول کشید و دارو و تجویز پزشکان هم نتیجه نمی داد . ولی من بعلت این ناشنوایی موقتی ، کلاسها و جلسه ها را تعطیل کردم . … بیشتر »
48) برای برانگیختن احساسات مردم دقت کنید : دوست جوان بسیجی مداحی دارم که خیلی دوست داشتنی و بی ریاست . جلسه ای با هم بودیم و معمولاً پای مداحی او می نشینم . او هیچ وقت روی صندلی نمی نشیند ، من هم به احترام او روی زمین نشستم . اول گفت رو به… بیشتر »
49) برای خودتان کتاب دعا ببرید : زمان جنگ برادرم که در قم طلبه بود ، پنج شنبه ها به کرج می آمد . یک شب جمعه ای با برادرم و هم حجره ای اش و پسرعمه ام و دختر خاله ام ، به دعای کمیل رفتیم . بعد نماز ، امام جماعت گفت : از طلبه محترم شهرمان که… بیشتر »
50) حاضر جوابی : آقای قرائتی نقل می کرد : روحانی بدقیافه ای در مشهد بود که منبر می رفت . ایشان علاوه بر بدقیافگی ، به باغ سیب های زیادی هم که پدرش داشت ، مشهور بود . روزی ایشان در منبر به زنان توصیه می کرد که در ایام بارداری سیب بخورند تا بچه شان… بیشتر »
51) به اندازه شکسته نفسی کنید : آقای فاطمی نیا ( حفظه الله ) می فرمود : عالم بزرگواری به من نقل می کرد که داشتم سخنرانی اخلاقی می کردم . وسط سخنرانی گفتم : خدایا منو هم آدم کن ! یکدفعه از وسط جمعیت یکی داد زد : تکبیر ! مردم هم مونده بودند… بیشتر »
52 ) مناسبت زمانی و مکانی را رعایت کنید : آقای قرائتی ( حفظه الله ) می فرمود : بعد از فوت پدرم ، دوستان به من گفتند از همه کس شایسته تر برای اینکه در مجلس ختم پدرتان صحبت کند ، خود شما هستید . من هم که طلبه تازه کار بودم ، رفتم و دو ساعت… بیشتر »
53) شهدای تبلیغ : این خاطره همیشه من را ناراحت می کند . روز قیامت معلوم می شود که چرا این خاطره در روح من اینقدر اثر می گذارد و من را می گدازد ! برادرم نقل می کرد : روحانی بزرگواری ، برای اقامه نماز جماعت به روستایی که آن طرف سد کرج قرار داشت می… بیشتر »
54) شهدای تبلیغ : قبل از انقلاب وقتی من 5 ساله بودم ، مادرم من و خواهرم را به جلسه مذهبی در نازی آباد تهران می برد . با اینکه کوچک بودم ، همه ی تصاویر اون مجلس یادم هست . سخنران اون مجلس خانم 40 ساله ای بودند که در حیاط خانه بزرگ قدیمی سخنرانی می کردند… بیشتر »
55 )گول نخورید : جلسه ای سخنرانی غرایی کردم ، منظورم این است بهم توفیق دادند که همه ی موارد سخنرانی را رعایت کنم و مداح هم خدایی ، عالی عزاداری کرد و مجلس بسیار معنوی و خوبی بود . بعد سخنرانی خانم آشنایی که خیلی هم وجهه مذهبی داشت ، آمد و… بیشتر »
56) تقویم ویژه ای برای یادداشت کردن داشته باشید : مثل دیروزی با بچه ها بحث می کردیم اول ماه کی هست ؟ یکی گفت : فردا . اون یکی گفت : پس فردا و بعد سر انگشتی حساب کرد و گفت : دیدی اول محرم پس فرداست . فردایش بعد ظهر خوابیده بودم که تلفنم… بیشتر »
57 ) پا منبری باشید : من عادت دارم پای منبر همکارانم می نشینم . شاید برای شما این خیلی عادی است ، ولی وقتی سخنران مشهوری شدید ، متوجه می شوید که منظورم چی بوده است ؟ این کار علاوه بر این اینکه غرور شما را می شکند و تواضع شما را می… بیشتر »
58 ) پیوند مبارک مبلغین با فقرا : معمولاً نیازمندان مشتری دایمی مبلغین هستند . نمی دانم به چه علتی فقرا احساس می کنند پول در دست یا جیب سخنران است . لذا در اغلب مجالس یک جوری به سخنران گیر می دهند . در یک جلسه ای که پا منبری بودم ، فقیری وسط سخنرانی ،… بیشتر »
59 ) با پا منبری ها صمیمی نشوید : پا منبری دارم که چون تنها زندگی می کند و از هفت دولت آزاد است ، به مرور زمان با من صمیمی شده است . البته کمی هم زیاده روی هم کرد و زیاد آویزان من شده است . بحدی که از تلفن های بی موقع او نزدیک است… بیشتر »
60 ) آگهی بازرگانی : درحسینیه ، مسجد جامع به مناسبتی داشتم سخنرانی می کردم . جمعیت زیاد بود و نفس از کسی در نمی آمد . یکدفعه دوست صمیمی مرحوم مادرم ، که پیرزنی است که فارسی را بزور حرف می زند ، لنگان لنگان جلو آمد و سلام کرد . برای اینکه مثلاً یواش حرف… بیشتر »