49) برای خودتان کتاب دعا ببرید : زمان جنگ برادرم که در قم طلبه بود ، پنج شنبه ها به کرج می آمد . یک شب جمعه ای با برادرم و هم حجره ای اش و پسرعمه ام و دختر خاله ام ، به دعای کمیل رفتیم .
بعد نماز ، امام جماعت گفت : از طلبه محترم شهرمان که از قم تشریف آوردند ، تقاضا داریم امشب دعای کمیل را قرائت کنند . ( به اصطلاح می خواست جوانان طلبه را عزت و احترام بگذارد . )
وقتی امام جماعت این را گفت ، از خوشحالی قند در دل من و دخترخاله ام آب شد . القصه برادرم شروع کرد به خواندن دعای کمیل . ولی عادت ایشان این بود که اهل تند خوانی بود و دعا را در کمال سرعت می خواند .
یواش یواش توی زنها زمزمه افتادکه : این کیه دیگه ؟ چقدر تند می خونه ! من و دختر خاله ام هم کم کم تغییر حالت دادیم و از شور و شعف در اومدیم !
نگو که معتمدین با دست به برادرم اشاره می کردند که سرعت خواندنش را کم کند . برادرم فکر می کرد که می گویند ، صدات کم کن و آهسته تر بخوان . لذا یواش یواش صداش هم ضعیف تر شد . زنها دوباره شروع کردند به غر زدن . من و دختر خاله ام هم دیگه داشتیم خجالت می کشیدیم !
بالاخره بعد کلی علامت رد و بدل کردن ، برادرم روی روال افتادکه ، دوباره توی زنها ولوله افتاد ! چی شده بود ؟ هیچی چند صفحه از کتاب دعای برادرم کنده شده بود و برادرم هم داشت در کمال آرامش دعا را ادامه می داد . زنها مدام از هم می پرسیدند: این کجا رو داره می خونه ؟ اینو از کجا آوردند ؟ نفهمیدیم چی خوندیم ؟
من و دختر خاله ام هم زیر چادر از خنده ریسه رفته بودیم .
پسر عمه ام هم ، انتهای مسجد از خنده روی زمین دراز کش مونده بود !
نکته : 1) دعا را بصورت استاندارد بخوانید . 2) با خودتان کتاب دعا ببرید .