خاطرات تبلیغ ۴۵
45) مراقب سرتان باشید :
در مجلسی داشتم سخنرانی می کردم . کنار من میز کنسولی بود که روی آن آینه بزرگی به اندازه یک متر در یک و نیم متر با قاب سنگینی بود .
وسط سخنرانی ، خانمی که اون سر سالن روبروی من روی صندلی نشسته بود ، با دست به بالای سر من اشاره کرد و از حال رفت . من زود لوستر را نگاه کردم . داشتم تجزیه تحلیل می کردم که چی شده … یکدفعه آینه کنسول ، روی سر خانمهای کنار من فرود آمد . خدا رحم کرد که تا به سر مردم نخورده ، نگهش داشتند و گرنه داستان این جلسه نقل روزنامه ها و جراید می شد ! حالا آینه را درست کرده بودند ، اون خانم روبرویی به حال نمی آمد . خدا می داند چطور جلسه را جمع کردم .
نکته : ما که نمی دونیم چه خبره ؟