خاطرات تبلیغ ۱۴
14) ناراحت نشوید : همسایه ما که تازه آمده بود ، مرا 3 روز دعوت کرد . کلاً هر دو بهم آشنایی نداشتیم . روز اول رفتم وسخنرانی غرایی با ادله علمی کردم . وقتی داشتم می رفتم ، صاحب مجلس آمد دم در و چندر غازی کف دستم گذاشت و گفت : خیلی ممنون ، دیگه فردا تشریف نیاورید !
نکته : 1) قربان خدا بروم .