#یوکابد ۲۹ من اینو دوست ندارم، نمی پوشم! من اینو دوست ندارم، نمی خورم! من اینو دوست ندارم، نمی خونم! من اینو دوست ندارم، نمی خرم! من اینو دوست ندارم، … اینها همه مال دنیاست که اختیار داریم! هنگام مرگ و بعد از مرگ دیگر انسان اختیاری ندارد که… بیشتر »
آرشیو برای: "خرداد 1398"
#یوکابد ۲۸ شب قدر اول، ثریا پیش لعیا مونده بود. می گفت: داشتم کنار لعیا دعا می خواندم که لعیا تشنج گرفت. به حدی می لرزید که مجبور شدم بروم روی تخت و محکم او را در آغوش بگیرم. اون وقت لعیا با گریه و وحشت گفته بود : ثریا! وقتی دارم می میرم چه دعایی… بیشتر »
#یوکابد ۲۷ برای ملاقات لعیا به بیمارستان رفته ام. اجازه ملاقات نمی دهند. توی سالن، آذر را می بینم که برای ملاقات اومده. با آذر و دخترش، مهری سلام و علیک می کنم. بعد آقای جوانی را معرفی می کند و می گوید ایشون هم نامزد مهری است! گوشهایم تیز می شود! چیزی… بیشتر »
#یوکابد ۲۶ اجازه بدید! ببخشید ، یه لحظه! بازوی مادر لعیا گرفتم و چادرش جمع کردم، بزحمت از میان جمعیت که دارند با گریه ازش خداحافظی می کنند، بیرون می کشم!! خانم خادم مسجد که باهام آشناست از دور اشاره می کنه که زود باشید، یالّا!! خانمی هم صداش بی ادبانه… بیشتر »
#یوکابد ۲۵ بستگی به شدت بریدگی داره! برخی بریدگی ها را باید ضدعفونی کرد و پانسمان کرد. برخی را هم باید بخیه زد، چون بریدگی عمیق است و طول می کشه تا خوب بشه. اینها مال جسمه که ابعاد ثلاثه داره و به قول فلاسفه ماده ی کثیف است ! تازه این جراحت را همه می… بیشتر »
#یوکابد ۲۴ روز سوم رفتن لعیا است. ناهار و چای ومیوه مهمانهای شهرستانی را دادم. بسختی سر پا هستم. غصه وروزه و بیخوابی امانم را بریده، فقط منتظر یه تلنگرم که زیر سرم برم! وقت رفتن به مسجد است، با عجله لباس مشکی را می پوشم و راهی میشم. مهمانها یکی یکی… بیشتر »
#یوکابد ۲۳ بخاطر اینکه کار سامان شهر دیگه ای بود، عادت لعیا این بود که اغلب شبها دست در دست بچه ها می خوابید! خودش می گفت اینها به من خیلی وابسته اند، ولی فکر امروز بچه ها را نمی کرد! حالا بچه ها شبها کلافه اند، دنبال دستی می گردند که تا صبح با او… بیشتر »
#یوکابد ۲۲ برای چندمین پنج شنبه، خانه لعیا جمع شده ایم، اما حالا با تعداد کمتر و خصوصی تر! فرصتی پیش آمده که در مورد نبودن لعیا صحبت کنیم! فقط یک چیز بین همه ما مشترک است و آن اینکه گویا خواب می بینیم! یک کابوس دسته جمعی! روان شناس می گفت: « مرحله اول… بیشتر »
#یوکابد ۲۱ وقتی کسی را از دست می دهیم، فقط دو دست او از ما قطع شده است، ولی خانه، خانواده ، دوستان، همسایگان ، شهروندان، شغل، اعتبار ، ماشین، وسایل، لوازم، مبل ،لوستر و فرش و فیلم و سریال و کیش و دبی و تفریحات مان همه سر جایش است، فقط لعیا نیست! اما… بیشتر »
#یوکابد ۲۰ بیخودی در مورد مردم قضاوت نکنیم، وقتی در مسند قضاوت نیستیم! چون من تابحال دو نفر را دیدم که شب قدر، شام غریبانشان باشد!! یکی بهجت خانوم بود که خیلی اهل حجاب و تدین نبود ، ولی وقتی فوت کرد، گورکن بهشت سکینه گفته بود که این خانوم هفته… بیشتر »
#یوکابد ۱۹ امام باقر ع فرمود: ” فرشته ای موکل بر قبرهاست که وقتی اهل میت جنازه را به خاک سپرده و از کنار قبر برگشتند، مشتی از خاک برداشته و پشت سر آنان می پاشد و می گوید: فراموش کنید، آنچه دیدید و اگر چنین نباشد هیچ کس از زندگی (بعد از مرگ… بیشتر »
#یوکابد ۱۸ من گمان نمی کنم کسی خودش تند می رفت، چون همه غصه دار و روزه دار بودند، ولی تابوت لعیا روی هوا می رفت! خیلی عجله داشت، درست مثل جایی که آدم ازش بدش میاد و متنفر است و میخواهد زود برود! مثل بچه هایش، با جان کندن خودم را دنبالش می کشیدم ولی نمی… بیشتر »
#یوکابد ۱۷ وقتی لعیا خونه ی جدیدش را نزدیک والدینش خرید، همه خوشحال بودیم که به ماها نزدیک شده! اگه می دونستیم می خواهیم بزودی از دستش بدیم، بیخودی خوشحال نمی شدیم. حالا خونه ی نزدیک، مصیبت شده، مدام جلوی چشم ماست! چقدر توی زندگی مون بیخودی خوشحال… بیشتر »
#یوکابد ۱۶ وقتی متین (پسر لعیا) کارنامه اش را بهم نشان داد، قول دادم برایش جایزه بخرم. حالا ماشینی که برایش خریده ام، در کیفم است! مدام با خودم می برم که به او بدهم، باز مردد می شوم و بر می گردانم! از این به بعد اگر به خانواده ی لعیا بیشتر زنگ بزنم و… بیشتر »
#یوکابد ۱۵ حلما چند ماهی است که به دنیا آمده ،نرم و نازک و شیرین است، هر کس را می بیند می خندد، وسط این هم زجه و زاری ماتم لعیا، شاد و شنگول داخل کریر برای خودش آواز می خواند و انگشتانش را می مکد! او خاله لعیا را چند بار بیشتر ندیده است، از همه خوشبخت… بیشتر »
#یوکابد ۱۴ تلفن همراهم که روی سکوت است، ساعت ده و چهل پنج دقیقه شب زنگ می خورد. صدایش را می شنوم، ولی اهمیتی نمی دهم، با خودم می گویم : الآن چه وقت زنگ زدن است؟! اما اگر لعیا بود، وحشت زده به سمت تلفن خیز بر می داشتم و با هر زنگ تلفن بی موقعی، بند دلم… بیشتر »
#یوکابد ۱۳ #دیالوگ _ سلام! خوبی مریم جان؟ چه خبر؟ بچه ها خوبند؟… _ خدا رو شکر! همه خوبند! شما خوبید؟… _ به مادر لعیا زنگ زدی؟ هر چند وقت بهش زنگ بزن ، حالش بپرس ! _ نه زنگ نزدم! واسه چی زنگ بزنم؟ مگه وقتی پدر من فوت کرد، اون بهم زنگ می زد؟!… بیشتر »
#یوکابد ۱۲ خواهر لعیا بهم می گوید: _ کاش لال می شدم و به آقای حسینی نمی گفتم از کربلا برایم کفن بیاورد! حالا همش فکر می کنم تقصیر من است! _ بیخودی حرف نزن! تقصیر تو چرا باشه؟ قسمت لعیا این بوده که کفنش از کربلا بیاد! _آخه شاید اگه من سفارش نمی دادم،… بیشتر »
#یوکابد ۱۱ غروب روز سوم است و ما با صفورا خانوم از سر مزار لعیا برمی گردیم. روزه و گریه امانم را بریده، لبهایم از شدت خشکی باز نمی شود! در ترافیک سه راه گیر کرده ایم، صنف لوستر فروش ها در سه راه ردیف شده اند. صفورا خانوم می گوید: چه لوسترهای… بیشتر »
#یوکابد ۱۰ مرگ نشانه واضح قدرت خداست! میلیونها تومان پول کف دستت داری ، هزاران دعا بر لب، هزاران قوم و خویش بر در، اما هیچ کدام نمی توانند لعیا را برگردانند! مرگ درهم شکننده قدرتهای پوشالی انسانهاست! مرگ برباد دهنده ی آمال و آرزوهای دنیوی انسانهاست! مرگ… بیشتر »
#یوکابد ۹ هر کس به پدر لعیا تسلیت می گفت، او جواب می داد: لعیا راحت شد! یک پدر باید به چه درجه ای از استیصال برسد که مرگ را راحتی دخترش بداند!؟ #طرید بیشتر »
#یوکابد ۸ درستش هم این بود که لعیا مسائل دینی را از من بپرسد، خوب مثلا من علوم حوزوی را خوانده بودم و لعیا لیسانس ادبیات فارسی داشت. اما حالا برعکس شده ، هر شب التماس می کنم: لعیا بیا و بهم بگو آن جا چه خبر است؟! مرگ عجب حادثه عجیبی است! چه چیزی… بیشتر »
#یوکابد ۷ ایام محرم است و ما در خانه هیئت داریم. خانم ها طبقه پایین هستند. لعیا شربت آورده. _ زن عمو شربت چطوری بدیم؟ من هم که مدام بالا و پایین می دویدم گفتم: کلمن پر از آب یخ کردم، بریز توی همون کلمن. مهمانها یکی یکی رسیدند. لعیا گفت: زن… بیشتر »
#یوکابد ۶ من به خانواده ی شوهر لعیا می گفتم: خانه را عوض نکنید، وسایل لعیا را نگه دارید ، عکس او را به خانه بزنید، با این مصیبت روبرو شوید، ولی یاد خودم می افتم که بعد از رفتن مادرم، اصرار داشتم پدرم خانه را بفروشد و دربدر شود!! تمام آن کوچه… بیشتر »
#یوکابد ۵ امشب شب قدر است، بروم یک سری به لعیا بزنم و برگردم یک چرتی بزنم. ساعت ۱۲ ظهر به بیمارستان می رسم و با عجله به سمت بخش تخصصی می روم، ناگهان خواهر شوهر لعیا را می بینم که در راه برگشت است. حال لعیا را می پرسم. - چه حالی؟! لعیا برای ما حال… بیشتر »
#یوکابد ۴ امشب شب قدر است ! به هر طرف شکمش شلنگی وصل است، یک شلنگ هم داخل بینی اش است! آهسته اشاره می کند که این شلنگ اذیتم می کند! می گویم : درست می شود، کمی تحمل کن! همیشه شاکی بود که چطوری خودم لاغر کنم، حالا مچ دستش اندازه مچ دست یک بچه نحیف و… بیشتر »
#یوکابد ۳ دوشنبه صبح است، 21 ماه رمضان و روز شهادت امیرالمومنین علی ع . مادر لعیا در کنار تخت لعیا تفألی به قران می زند، این آیه می آید : « آن زمان که به مادرت آنچه را که باید الهام می شد، الهام کردیم ، که او را در صندوق بگذار ، پس او را به دریا… بیشتر »
#یوکابد ۲ ساعت ۱۱ صبح ،روز شهادت امام علی ع بود ، کتابهایم را باز پهن کرده بودم، ولی تصویر لعیا یک در میان، وسط خطوط کتاب بود! حاجی گفت: برای لعیا ملافه نخی آوردم، دورش بدوز ببریم براش. کتابها را ول کردم، رفتم سر چرخ خیاطی، چقدر ملافه نرم بود. دوختمش،… بیشتر »
#یوکابد ۱ درد لعیا را به انقطاع رسانده بود! از دنیا و همه چیز دست شسته بود! بچه هایش، پدر و مادرش، زندگیش! پس درد خیلی چیز بدی نبوده است! دست “درد” درد نکند، خوب کار را تمام کرد، لعیا را از محبت دنیا نجات داد و پدر و مادر لعیا را از محبت… بیشتر »
#شب_قدر مثل بچه هایی که از خونه رفته بودند ، یه روزی همگی برمی گردیم و دوباره نزد خدا جمع می شویم ! اما حیف که نه مثل روز اول ساده و بی ریا ! که ، خطا کار و گنه کار ! خدایا امشب ما را پاک کن ! #طرید @shamimemalakut بیشتر »
#شب_قدر کارشناس آمده خانه را ببیند. می گوید : خانه کلنگی است و فقط زمینش قیمت دارد ! می گویم : ولی این قیمت که شما گذاشتی خیلی کم است ! و او دهها دلیل و بهانه برای بی ارزشی خانه می آورد ! اما این خانه تنها سرمایه من است ! ………. خدایا !… بیشتر »
#ماه_رمضان #ماه_رحمت می خواهم بین شان آشتی دهم ! هر کدام می گویند : اول او باید پیش دستی کند و معذرت خواهی کند ! ای خدای مهربان که با حلول ماه رمضان، در آشتی کردن با بنده ات پیش دستی کردی ! با بنده ی سراپا تقصیرت ! بندگیت مرا از دنیا و آخرت بس ! #طرید… بیشتر »
#شب_-قدر وقتی انسان، معرفت نداشته باشد ، دنیا در نظرش بزرگتر از آخرت باشد ، مردم در نظرش مهم تر از خدا باشند، در درونش همیشه جدال بین نور و ظلمت باشد ، در هجوم شبهات باشد ، با غافلان و گنه کاران نشست و برخاست کند ، دم به دم بر تنور شکم بدمد ، تکلیفش با… بیشتر »
#شب_قدر معجزه در کتب کلامی ، امر خارق العاده ای است که توسط انسان برگزیده خدا صورت می گیرد و دیگران از انجام آن عاجزند. خدایا ! این قلب غفلت زده من، امشب برای یقظه و بیدار شدن، به معجزه نیاز دارد، خودت هم می دانی از دست من و هیچ کس کاری برنمی آید !… بیشتر »
#شب_قدر ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺟﻨﮓﻫﺎی میان ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻣﺸﺮﮐﯿﻦ، ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫر کسی ﺑﺎ ﺣﺮﻳﻒﺧﻮﺩ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﻮﺩ، امام ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺴﻼﻡ نیز ﺑﺎ دشمن ﺩﺭﮔﻴﺮ ﺷﺪ. در میان ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺷﻤﺸﻴﺮ یکی از سپاهیان ﺩﺷﻤﻦ ﺷﻜﺴﺖ. ﺷﺨﺺ ﻣُﺸﺮﮎ به امام علی ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺴﻼﻡ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻯ ﻋﻠﻰ! ﺷﻤﺸﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ… بیشتر »
#ماه_رمضان #ماه_بازگشت_به_سوی_خدا وقتی سیبی را از درخت چیدی ، دیگر چیده شده است و راه بازگشت ندارد . نه درخت آن را می پذیرد ونه باغبانی آن را پیوند می زند ! اما حساب ما و خدا مثل حساب سیب و درخت نیست ، بلکه مثل آب ودریاست! اگر ظرف آبی را از دریا جدا… بیشتر »
#شب_قدر قبل از عید نوروز چه می کنی؟! چقدر در تلاش و تکاپو هستی؟! نوروز مربوط به سال جدید جسم هاست! برای روحت هم مایه بگذار که حقیقت توست! سال جدید معنوی مومن ، از اول ماه رمضان آغاز می شود، شایسته است که محاسبه ای از برای نفس خود در نظر داشته باشی و از… بیشتر »
#شب_قدر هر قدر هم مردم ناراحت باشند و غصه دار، آدم از آنها چیزی نمی پرسد! لابد در خانه دعوا کرده اند، شاید هم کسی چیزی گفته! چه بدانم؟ اما وقتی کسی گریه می کند، دیگر کسی از کنارش بی تفاوت رد نمی شود! حتما کارش به جای باریک کشیده، یا کارد به استخوانش… بیشتر »
#شب_قدر مترو به گلشهر می رسد، همه به سوی در هجوم می آورند، اما او را خواب برده است! آهسته به کتفش می زنم: عزیزم پاشو رسیدیم! وحشت زده بیدار می شود و می گوید: خانوم چی میگی؟ می گویم : رسیدیم! با شرمندگی خودش را جمع و جور می کند و بلند می شود! . خدایا… بیشتر »