#یوکابد ۲۰ بیخودی در مورد مردم قضاوت نکنیم، وقتی در مسند قضاوت نیستیم! چون من تابحال دو نفر را دیدم که شب قدر، شام غریبانشان باشد!! یکی بهجت خانوم بود که خیلی اهل حجاب و تدین نبود ، ولی وقتی فوت کرد، گورکن بهشت سکینه گفته بود که این خانوم هفته… بیشتر »
آرشیو برای: "خرداد 1398, 21"
#یوکابد ۱۹ امام باقر ع فرمود: ” فرشته ای موکل بر قبرهاست که وقتی اهل میت جنازه را به خاک سپرده و از کنار قبر برگشتند، مشتی از خاک برداشته و پشت سر آنان می پاشد و می گوید: فراموش کنید، آنچه دیدید و اگر چنین نباشد هیچ کس از زندگی (بعد از مرگ… بیشتر »
#یوکابد ۱۸ من گمان نمی کنم کسی خودش تند می رفت، چون همه غصه دار و روزه دار بودند، ولی تابوت لعیا روی هوا می رفت! خیلی عجله داشت، درست مثل جایی که آدم ازش بدش میاد و متنفر است و میخواهد زود برود! مثل بچه هایش، با جان کندن خودم را دنبالش می کشیدم ولی نمی… بیشتر »
#یوکابد ۱۷ وقتی لعیا خونه ی جدیدش را نزدیک والدینش خرید، همه خوشحال بودیم که به ماها نزدیک شده! اگه می دونستیم می خواهیم بزودی از دستش بدیم، بیخودی خوشحال نمی شدیم. حالا خونه ی نزدیک، مصیبت شده، مدام جلوی چشم ماست! چقدر توی زندگی مون بیخودی خوشحال… بیشتر »
#یوکابد ۱۶ وقتی متین (پسر لعیا) کارنامه اش را بهم نشان داد، قول دادم برایش جایزه بخرم. حالا ماشینی که برایش خریده ام، در کیفم است! مدام با خودم می برم که به او بدهم، باز مردد می شوم و بر می گردانم! از این به بعد اگر به خانواده ی لعیا بیشتر زنگ بزنم و… بیشتر »
#یوکابد ۱۵ حلما چند ماهی است که به دنیا آمده ،نرم و نازک و شیرین است، هر کس را می بیند می خندد، وسط این هم زجه و زاری ماتم لعیا، شاد و شنگول داخل کریر برای خودش آواز می خواند و انگشتانش را می مکد! او خاله لعیا را چند بار بیشتر ندیده است، از همه خوشبخت… بیشتر »
#یوکابد ۱۴ تلفن همراهم که روی سکوت است، ساعت ده و چهل پنج دقیقه شب زنگ می خورد. صدایش را می شنوم، ولی اهمیتی نمی دهم، با خودم می گویم : الآن چه وقت زنگ زدن است؟! اما اگر لعیا بود، وحشت زده به سمت تلفن خیز بر می داشتم و با هر زنگ تلفن بی موقعی، بند دلم… بیشتر »
#یوکابد ۱۳ #دیالوگ _ سلام! خوبی مریم جان؟ چه خبر؟ بچه ها خوبند؟… _ خدا رو شکر! همه خوبند! شما خوبید؟… _ به مادر لعیا زنگ زدی؟ هر چند وقت بهش زنگ بزن ، حالش بپرس ! _ نه زنگ نزدم! واسه چی زنگ بزنم؟ مگه وقتی پدر من فوت کرد، اون بهم زنگ می زد؟!… بیشتر »
#یوکابد ۱۲ خواهر لعیا بهم می گوید: _ کاش لال می شدم و به آقای حسینی نمی گفتم از کربلا برایم کفن بیاورد! حالا همش فکر می کنم تقصیر من است! _ بیخودی حرف نزن! تقصیر تو چرا باشه؟ قسمت لعیا این بوده که کفنش از کربلا بیاد! _آخه شاید اگه من سفارش نمی دادم،… بیشتر »
#یوکابد ۱۱ غروب روز سوم است و ما با صفورا خانوم از سر مزار لعیا برمی گردیم. روزه و گریه امانم را بریده، لبهایم از شدت خشکی باز نمی شود! در ترافیک سه راه گیر کرده ایم، صنف لوستر فروش ها در سه راه ردیف شده اند. صفورا خانوم می گوید: چه لوسترهای… بیشتر »
#یوکابد ۱۰ مرگ نشانه واضح قدرت خداست! میلیونها تومان پول کف دستت داری ، هزاران دعا بر لب، هزاران قوم و خویش بر در، اما هیچ کدام نمی توانند لعیا را برگردانند! مرگ درهم شکننده قدرتهای پوشالی انسانهاست! مرگ برباد دهنده ی آمال و آرزوهای دنیوی انسانهاست! مرگ… بیشتر »
#یوکابد ۹ هر کس به پدر لعیا تسلیت می گفت، او جواب می داد: لعیا راحت شد! یک پدر باید به چه درجه ای از استیصال برسد که مرگ را راحتی دخترش بداند!؟ #طرید بیشتر »
#یوکابد ۸ درستش هم این بود که لعیا مسائل دینی را از من بپرسد، خوب مثلا من علوم حوزوی را خوانده بودم و لعیا لیسانس ادبیات فارسی داشت. اما حالا برعکس شده ، هر شب التماس می کنم: لعیا بیا و بهم بگو آن جا چه خبر است؟! مرگ عجب حادثه عجیبی است! چه چیزی… بیشتر »
#یوکابد ۷ ایام محرم است و ما در خانه هیئت داریم. خانم ها طبقه پایین هستند. لعیا شربت آورده. _ زن عمو شربت چطوری بدیم؟ من هم که مدام بالا و پایین می دویدم گفتم: کلمن پر از آب یخ کردم، بریز توی همون کلمن. مهمانها یکی یکی رسیدند. لعیا گفت: زن… بیشتر »
#یوکابد ۶ من به خانواده ی شوهر لعیا می گفتم: خانه را عوض نکنید، وسایل لعیا را نگه دارید ، عکس او را به خانه بزنید، با این مصیبت روبرو شوید، ولی یاد خودم می افتم که بعد از رفتن مادرم، اصرار داشتم پدرم خانه را بفروشد و دربدر شود!! تمام آن کوچه… بیشتر »
#یوکابد ۵ امشب شب قدر است، بروم یک سری به لعیا بزنم و برگردم یک چرتی بزنم. ساعت ۱۲ ظهر به بیمارستان می رسم و با عجله به سمت بخش تخصصی می روم، ناگهان خواهر شوهر لعیا را می بینم که در راه برگشت است. حال لعیا را می پرسم. - چه حالی؟! لعیا برای ما حال… بیشتر »
#یوکابد ۴ امشب شب قدر است ! به هر طرف شکمش شلنگی وصل است، یک شلنگ هم داخل بینی اش است! آهسته اشاره می کند که این شلنگ اذیتم می کند! می گویم : درست می شود، کمی تحمل کن! همیشه شاکی بود که چطوری خودم لاغر کنم، حالا مچ دستش اندازه مچ دست یک بچه نحیف و… بیشتر »
#یوکابد ۳ دوشنبه صبح است، 21 ماه رمضان و روز شهادت امیرالمومنین علی ع . مادر لعیا در کنار تخت لعیا تفألی به قران می زند، این آیه می آید : « آن زمان که به مادرت آنچه را که باید الهام می شد، الهام کردیم ، که او را در صندوق بگذار ، پس او را به دریا… بیشتر »
#یوکابد ۲ ساعت ۱۱ صبح ،روز شهادت امام علی ع بود ، کتابهایم را باز پهن کرده بودم، ولی تصویر لعیا یک در میان، وسط خطوط کتاب بود! حاجی گفت: برای لعیا ملافه نخی آوردم، دورش بدوز ببریم براش. کتابها را ول کردم، رفتم سر چرخ خیاطی، چقدر ملافه نرم بود. دوختمش،… بیشتر »
#یوکابد ۱ درد لعیا را به انقطاع رسانده بود! از دنیا و همه چیز دست شسته بود! بچه هایش، پدر و مادرش، زندگیش! پس درد خیلی چیز بدی نبوده است! دست “درد” درد نکند، خوب کار را تمام کرد، لعیا را از محبت دنیا نجات داد و پدر و مادر لعیا را از محبت… بیشتر »