#یوکابد ۲۷ برای ملاقات لعیا به بیمارستان رفته ام. اجازه ملاقات نمی دهند. توی سالن، آذر را می بینم که برای ملاقات اومده. با آذر و دخترش، مهری سلام و علیک می کنم. بعد آقای جوانی را معرفی می کند و می گوید ایشون هم نامزد مهری است! گوشهایم تیز می شود! چیزی… بیشتر »
آرشیو برای: "خرداد 1398, 26"
#یوکابد ۲۶ اجازه بدید! ببخشید ، یه لحظه! بازوی مادر لعیا گرفتم و چادرش جمع کردم، بزحمت از میان جمعیت که دارند با گریه ازش خداحافظی می کنند، بیرون می کشم!! خانم خادم مسجد که باهام آشناست از دور اشاره می کنه که زود باشید، یالّا!! خانمی هم صداش بی ادبانه… بیشتر »
#یوکابد ۲۵ بستگی به شدت بریدگی داره! برخی بریدگی ها را باید ضدعفونی کرد و پانسمان کرد. برخی را هم باید بخیه زد، چون بریدگی عمیق است و طول می کشه تا خوب بشه. اینها مال جسمه که ابعاد ثلاثه داره و به قول فلاسفه ماده ی کثیف است ! تازه این جراحت را همه می… بیشتر »
#یوکابد ۲۴ روز سوم رفتن لعیا است. ناهار و چای ومیوه مهمانهای شهرستانی را دادم. بسختی سر پا هستم. غصه وروزه و بیخوابی امانم را بریده، فقط منتظر یه تلنگرم که زیر سرم برم! وقت رفتن به مسجد است، با عجله لباس مشکی را می پوشم و راهی میشم. مهمانها یکی یکی… بیشتر »