#یوکابد ۲۳ بخاطر اینکه کار سامان شهر دیگه ای بود، عادت لعیا این بود که اغلب شبها دست در دست بچه ها می خوابید! خودش می گفت اینها به من خیلی وابسته اند، ولی فکر امروز بچه ها را نمی کرد! حالا بچه ها شبها کلافه اند، دنبال دستی می گردند که تا صبح با او… بیشتر »
آرشیو برای: "خرداد 1398, 25"
#یوکابد ۲۲ برای چندمین پنج شنبه، خانه لعیا جمع شده ایم، اما حالا با تعداد کمتر و خصوصی تر! فرصتی پیش آمده که در مورد نبودن لعیا صحبت کنیم! فقط یک چیز بین همه ما مشترک است و آن اینکه گویا خواب می بینیم! یک کابوس دسته جمعی! روان شناس می گفت: « مرحله اول… بیشتر »
#یوکابد ۲۱ وقتی کسی را از دست می دهیم، فقط دو دست او از ما قطع شده است، ولی خانه، خانواده ، دوستان، همسایگان ، شهروندان، شغل، اعتبار ، ماشین، وسایل، لوازم، مبل ،لوستر و فرش و فیلم و سریال و کیش و دبی و تفریحات مان همه سر جایش است، فقط لعیا نیست! اما… بیشتر »