یه دختر کوچولوی کلاس اولی بانمکی بود که حوصله نداشت دیکته بنویسه ! یه روزی توی دیکته اش که سه خط هم نمی شد ، 17 شده بود . مادرش بهش گفت : این چه نمره ای که گرفتی ؟ دخترک گفت : خوب 17 هم گناه داره . اگه من اونو نگیرم ، پس کی اونو بگیره ؟ … بیشتر »
آرشیو برای: "بهمن 1394, 22"
کنار دیوار باغچه مون معمولاً خس و خاشاک جمع میشه و آفتاب هم نمی بینه !
با اینکه کنار دیوار هیچ وقت دیده نمی شه و کسی به اونجا رسیدگی نمی کنه ، ولی یه گل کوچیک قشنگ ، سر در آورده بود . کسی اونو نکاشته بود و بهش آب نداده بود ، ولی از آب بقیه… بیشتر »
6 ) من ناسپاسم : برای ملاقات بیمارستان رفته بودم . توی طبقات گیج می زدم ! به طبقه ای رسیدم ، سر در طبقه این بود : بخش بیماریهای ناشناخته ! فضولی ام گل کرد !
_ ببخشید این طبقه مال کدوم مریض هاست ؟
_ اونهایی که دقیقاً معلوم نیست چه مشکلی دارند ! و… بیشتر »