2 ) من ناسپاسم : سالها پیش یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، با اتفاق بدی مواجه شدم ! خدایا من از این صبح هایی که آدم سورپرایز می شود، به تو پناه می برم ! انگشت شست دست راستم، بشدت درد می کرد . وقتی حرکتش دادم انگار که در برود ، خم می شد و راست… بیشتر »
آرشیو برای: "بهمن 1394, 10"
2 ) من ناسپاسم : سالها پیش یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، با اتفاق بدی مواجه شدم ! خدایا من از این صبح هایی که آدم سورپرایز می شود، به تو پناه می برم ! انگشت شست دست راستم، بشدت درد می کرد . وقتی حرکتش دادم انگار که در برود ، خم می شد و راست… بیشتر »
1 ) من ناسپاسم : اون موقع که مایکرویو نبود ، توی صف سبزی خوردن ایستاده بودم . خانمها طبق قانون روانشناسی ، داشتند نصف 7000 کلمه ای را که هر روز باید حرف بزنند ، تخلیه می کردند . خانمی از راه رسید که شست انگشتشو بسته بود . حال و احوالی با… بیشتر »
یکی تازه بچه دارشده بود . خیلی مذهبی نبود ، ولی خیلی هم بی دین نبود . اسم پسرشو گذاشت : سام ! پرسیدم : سام چیه دیگه ؟گفت : از تو شاهنامه ورداشتم . نمی دونم چی چی زال بود ! بعدا فهمیدم که می خواد به خارج مهاجرت کنه و برای اینکه توی مدرسه معلوم نشه… بیشتر »