1 ) من ناسپاسم : اون موقع که مایکرویو نبود ، توی صف سبزی خوردن ایستاده بودم . خانمها طبق قانون روانشناسی ، داشتند نصف 7000 کلمه ای را که هر روز باید حرف بزنند ، تخلیه می کردند . خانمی از راه رسید که شست انگشتشو بسته بود . حال و احوالی با دیگر خانمها کرد . ازش پرسیدند : انگشتت چی شده ؟ من هم داشتم بناچار به حرفهاشون گوش می دادم . خیلی خوبه که گوشهامون در نداره ، وگرنه از فضولی می مردیم !
خانم گفت : مهمانی سر زده از راه رسید و من با عجله یک بسته گوشت از فریزر در آوردم و شروع کردم با چاقو به جون گوشتها افتادن ! تا قطعاتشو از هم جدا کنم که زود بپزه . ولی چاقو در رفت و بد جوری انگشتمو برید . منو به بیمارستان رسوندند و انگشتمو بخیه زدند . ولی از اون به بعد هر وقت ضربه ای به انگشتم می خوره ، بدنم دچار رعشه می شه و تمام بدنم می لرزه . منخصص ها گفته اند : چاقو به عصب کلی بدنت آسیب رسونده و حتی اگه بتونی از عهده ی هزینه سنگین عمل جراحی در بیای ، شاید هیچ فایده ای نداشته باشه !
و من یاد این افتادم که دهها بار با چاقو به جون گوشت افتاده ام ! اما قسر در رفته ام . خدایا من چقدر ناسپاسم !