2 ) من ناسپاسم : سالها پیش یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، با اتفاق بدی مواجه شدم ! خدایا من از این صبح هایی که آدم سورپرایز می شود، به تو پناه می برم ! انگشت شست دست راستم، بشدت درد می کرد . وقتی حرکتش می دادم انگار که در برود ، خم می شد و راست نمی شد . وحشتناک بود . دردش امانم را می برید. تا بحال انگشتت در رفته است ؟
طبق معمول که تا رو به قبله نشوم، دکتر نمی روم شروع کردم به طبابت خانگی ! از خوردنی و مالیدنی و چرب کردنی و . . . هر چی که فکرشو بکنید ، امتحان کردم ، ولی فایده نداشت . من که خودم بادمجان بم هستم و کم نمی آورم ، عین موش ذلیل و خوار شده بودم ، ولی سعی می کردم کارهایم را خودم انجام دهم .
بعد کلی سرزنش اطرافیان ، راهی مطب متخصص شدم ، ولی داروهای او فایده نکرد . از شکسته بندی پرسیدم ، او پیشنهاد داد که مدتی انگشتم را ببندم و با شستم کار نکنم . رفتم آتل ویژه شست خریدم . چشمتان این کلکسیون آتل ها را نبیند ! تازه فهمیدم مردم چه دردهایی دارند ! انواع و اقسام زانو بند ، کتف بند ، مچ بند ، ساق بند ، گردن بند ، کمر بند و . . ! شست بند که چاکر و نوکر بقیه بود !
حالا احساس می کردم که با بستن شستم و حرکت ندادن آن ، کمی دردش ساکت می شود و من مدت دو ماه این آتل را می بستم ، اما امان از این روزها . . .
امتحانش مجانی است ! یک روز شست خود را ببندید و یا از آن استفاده نکنید، تا بدانید چه می گویم . حالا بدون شست خود فقط دگمه هایتان را ببندید ! بعد از آن سبزی پاک کردن و پیاز و سیب زمینی خرد کردن ، جارو کشیدن ، ظرف و لباس شستن ، گردگیری کردن ، وسیله حمل کردن و . . . را با دست راست بدون شست و یا با دست چپ امتحان کنید !
شست بند هم دائم با سبزی پاک کردن سبز می شد و با بادمجان و پیاز سرخ کردن ، چرب می شد و با گردگیری کردن خاک خالی می شد . مدام می شستم تا وقت بیرون رفتن از خانه تمیز باشد .
من که مثل فرفره حاضر می شدم و بیرون می رفتم ، چقدر طول می کشید تا خودم را برای بیرون رفتن آماده کنم ! بی زحمت بدون شست ، رو گرفتن با چادر را هم امتحان کنید ! البته اگه خانم هستید !
نوشتن که افتضاح بود ! با چهار انگشت مثل بچه کلاس اول می نوشتم ! امضا کردن را که دیگه نگو ! من هم که مدام باید امضا می کردم ! ! !
برای تردد ، دیگر سوار تاکسی پیکان نمی شدم ، چون قادر به فشار دادن دگمه درش نبودم . لابد راننده های پیکان هم می گفتند : با این ریخت و قیافه ، چه کلاس هم می ذاره ! آخه توی شهر ما، با کلاس ها سوار تاکسی های پیکان نمی شوند . چون این تاکسی ها را برای ما ساخته اند !
در باز کردن که فیلم کمدی بود . چون باید با شست کلید را بچرخانی و من با دست چپ اینکار را می کردم و در بیشتر قفل می شد . بعد از آن اول ادای در باز کردن با دست راست را ، در می آوردم و اون وقت با دست چپ به همان سمت ، کلید را می چرخاندم ، ولی فایده نداشت ! چون در ما که ، مثل موبایل های جدید لمسی نبود که با یک اشاره ، قفلش باز شود ، باید بغلش می کردی و التماسش می کردی تا کلید در قفل بچرخد . اون قدر مستأصل می شدم که می خواستم ، یک رهگذر خداشناس و متدینی را پیدا کنم که در را برایم باز کند، ولی با خودم داخل خانه نشود ! قید مصافحه و دست دادن را هم زده بودم !
مطمئن هستم کلی خندیده اید ! چون استیصال من را ندیده اید .
حالا چون ماجرا از صبح شروع شده بود ، وقتی صبح از خواب بیدار می شدم ، اول شستم را معاینه می کردم، اگر شستم درد نمی کرد و از جایش در نمی رفت و انعطاف همیشگی را داشت ، خوشحال می شدم و فکر می کردم امروز ، خوشبخت ترین زن دنیا هستم . اما اگر شستم درد می کرد ، نا امید و غصه دار برای تزاژدی های مکرر ، راه می افتادم . دیگه از اون خانم زبر و زرنگ که در یک ساعت بهترین غذا را درست می کرد و یک دنیا ظرف می شست و کار می کرد و مطلب می نوشت ، خبری نبود ! مهمان هم که می آمد ، روزگارم سیاه بود !آمار ظروف شکسته ام بالا رفته بود !
من هرگز به نقش شستم در پیشبرد اهدافم و موفقیت هایم توجه نکرده بودم . سالها بود که شستم برای من بی صدا و بی توقع کار کرده بود ، ولی همه چیز به اسم من تمام شده بود ! من همه موفقیتهایم را مرهون شستم بودم و این درس بزرگی برای من بود ، تا هرگز به موفقیتهایم ننازم ! خدایامن چقدر ناسپاس بودم !