#المراقبه #هیئت_نوشت شبها یا شربت می دهیم و یا مردم نذر کرده اند، شیر می آورند، به هر حال از چایی خبری نیست. راستش دیگه نمی تونستیم بساط چایی را هم جور کنیم. حاج خانمی موقع رفتن می پرسد: پس چایی نمی دهید؟ می گویم: شرمنده ایم! با ناراحتی می گوید: روضه… بیشتر »
آرشیو برای: "شهریور 1398, 27"
#المراقبه #هیئت_نوشت دم راه پله شلوغ است، هر چه بالا وپایین می دوم تا بچه ها را مدیریت کنم فایده ندارد! نه پیش والدینشان می نشینند ونه در اتاق بازی ، سرگرم می شوند، راه پله را کرده اند مقر بازی ! تا حالا که هیئت شروع شده ده بار موکتهای پله را صاف و… بیشتر »
#المراقبه #هیئت_نوشت می دانم شیوه خوبی نبوده است، ولی ما در مورد بچه ها در کودکی، خیلی سختگیر بوده ایم. اگر جایی می رفتیم اجازه نداشتند از پیش ما بلند شوند و آنطرف تر بروند! حالا این بچه ها در هیئت، بلایی به سرمان آورده اند که اون سرش ناپیداست. هر چی… بیشتر »
#المراقبه #هیئت_نوشت با اینکه سه ماه از مرگ لعیای جوان، می گذرد، اما هنوز از شوک رفتن او، بیرون نیامده ایم که هیچ ، تازه الآن هم بدتر شده است!! چون چند سال بود که لعیا برای هیئت شربت یا شیرینی می آورد و خودش هم شربت را درست می کرد و با سلیقه در لیوانها… بیشتر »
#المراقبه #هیئت_نوشت هیئت که تمام می شود، مراسم خداحافظی زیاد طول می کشد، همه دور و برمان جمع می شوند، انتقاد وپیشنهاد و سوال دارند. خانم جوان غریبه ای دست بچه ای را گرفته و یکی هم بغلش دارد، از بس با بچه هایش کلنجار رفته، روسریش هم کج و کوله شده ، از… بیشتر »