45) مراقب سرتان باشید :
در مجلسی داشتم سخنرانی می کردم . کنار من میز کنسولی بود که روی آن آینه بزرگی به اندازه یک متر در یک و نیم متر با قاب سنگینی بود .
وسط سخنرانی ، خانمی که اون سر سالن روبروی من روی صندلی نشسته بود ، با دست به بالای سر من اشاره کرد و از حال رفت . من زود لوستر را نگاه کردم . داشتم تجزیه تحلیل می کردم که چی شده … یکدفعه آینه کنسول ، روی سر خانمهای کنار من فرود آمد . خدا رحم کرد که تا به سر مردم نخورده ، نگهش داشتند و گرنه داستان این جلسه نقل روزنامه ها و جراید می شد ! حالا آینه را درست کرده بودند ، اون خانم روبرویی به حال نمی آمد . خدا می داند چطور جلسه را جمع کردم .
نکته : ما که نمی دونیم چه خبره ؟
46) اذیت نکنید : زمان جنگ بود و عشق ما رفتن به دعای کمیل بود که برویم و اون جا کلی به سر و کله ی خودمان خودمان را بزنیم تا جنگ تمام شود !
پدرم همیشه شبها دیر از سر کار می آمد و موفق به شرکت در دعای کمیل نمی شد .
یک بار با اصرار از او خواستیم که زود از سر کار بیاید و با هم به دعای کمیل برویم .
پدرم می گفت : من خسته و کوفته ام و … ولی ما قول دادیم زود تمام می شود .
بالاخره پدرم آمد .
نمی دانم اون روز مداح از کجا آمده بود ؟ اول با کلی روضه دعا را شروع کرد و بعد گفت چراغها را خاموش کنند .
بعد گفت : دستها را بالا ببرید و دعا بخوانید . به یه کم هم قائل نبود و هی می گفت : دستها بالاتر از سر .
بعد گفت : بقیه دعا را ایستاده بخوانیم . پا شدیم و ایستادیم .
بعد گفت : بقیه دعا را در سجده بخوانیم . بعد کلی سینه زنی کرد . ما هم که اصلاً حواسمان به دعا نبود . فکرمان به پدرمان بود که بزور آورده بودیم .
خلاصه دو ساعته دعای کمیل با کلی حرکات تمام شد. فقط مونده بودیم با پدرمان چطور روبرو شویم ؟
نکته : اگر مداحی می کنید مراعات سن و سال همه را بکنید .
47)شاکر نعمت الهی باشید :
سالها پیش یکی از گوشهایم دچار عفونت و بعد دچار ناشنوایی موقتی شد .
تقریباً دوسال این عارضه طول کشید و دارو و تجویز پزشکان هم نتیجه نمی داد . ولی من بعلت این ناشنوایی موقتی ، کلاسها و جلسه ها را تعطیل کردم .
چون وقتی کسی چیزی می گفت و یا می پرسید ، دقیق نمی شنیدم .
از من هم می پرسیدند که چرا تعطیل کردید ، خجالت می کشیدم واقعیت را بگویم و می گفتم : کم سعادتی است !
تازه اون موقع فهمیدم شنوایی چه نعمتی است . البته الان بهتر شده ام .
نکته : قدر نعمتها را بدانید ، چون با نعمتها بین مردم ، آبرو و اعتبار دارید .
48) برای برانگیختن احساسات مردم دقت کنید :
دوست جوان بسیجی مداحی دارم که خیلی دوست داشتنی و بی ریاست . جلسه ای با هم بودیم و معمولاً پای مداحی او می نشینم . او هیچ وقت روی صندلی نمی نشیند ، من هم به احترام او روی زمین نشستم . اول گفت رو به قبله بنشینید . ( این را خود من هم توصیه می کنم ) . بعد شروع کرد به استغفار و گفت : همه کاسه های گدایی را بالا بگیرید . مردم دستشان را بالا کردند و استغفار گفتند . بعد گفت : بریم حرم امام رضا علیه السلام ، برای زیارت . تصور کنید که جلوی درب حرم ایستاده ایم ، دست ادب به سینه بگذارید .
کلی توسل کرد و بعد گفت : حالا پنجره فولاد را بگیرید ! مردم مانده بودند چه کنند !
جایی مداح جوانی بود که بعد من شروع به دعا و توسل کرد . از هیئت و شکل او معلوم بود که کار درست نیست . نشستم ببینم چه می گوید . وسط روضه گفت : حضرت رقیه سکته کرد و از دنیا رفت ! البته بعد روضه ، هم به مداح تذکر دادم وهم به صاحبخانه تذکر دادم که هر کسی را دعوت نکند .
نکته : به اعتقاد من ، در هنگام روضه و توسل ، توجه اهل بیت به مجلس ، بیشتر از سخنرانی است . پس مراقب حرفهای خود باشید .
.
49) برای خودتان کتاب دعا ببرید : زمان جنگ برادرم که در قم طلبه بود ، پنج شنبه ها به کرج می آمد . یک شب جمعه ای با برادرم و هم حجره ای اش و پسرعمه ام و دختر خاله ام ، به دعای کمیل رفتیم .
بعد نماز ، امام جماعت گفت : از طلبه محترم شهرمان که از قم تشریف آوردند ، تقاضا داریم امشب دعای کمیل را قرائت کنند . ( به اصطلاح می خواست جوانان طلبه را عزت و احترام بگذارد . )
وقتی امام جماعت این را گفت ، از خوشحالی قند در دل من و دخترخاله ام آب شد . القصه برادرم شروع کرد به خواندن دعای کمیل . ولی عادت ایشان این بود که اهل تند خوانی بود و دعا را در کمال سرعت می خواند .
یواش یواش توی زنها زمزمه افتادکه : این کیه دیگه ؟ چقدر تند می خونه ! من و دختر خاله ام هم کم کم تغییر حالت دادیم و از شور و شعف در اومدیم !
نگو که معتمدین با دست به برادرم اشاره می کردند که سرعت خواندنش را کم کند . برادرم فکر می کرد که می گویند ، صدات کم کن و آهسته تر بخوان . لذا یواش یواش صداش هم ضعیف تر شد . زنها دوباره شروع کردند به غر زدن . من و دختر خاله ام هم دیگه داشتیم خجالت می کشیدیم !
بالاخره بعد کلی علامت رد و بدل کردن ، برادرم روی روال افتادکه ، دوباره توی زنها ولوله افتاد ! چی شده بود ؟ هیچی چند صفحه از کتاب دعای برادرم کنده شده بود و برادرم هم داشت در کمال آرامش دعا را ادامه می داد . زنها مدام از هم می پرسیدند: این کجا رو داره می خونه ؟ اینو از کجا آوردند ؟ نفهمیدیم چی خوندیم ؟
من و دختر خاله ام هم زیر چادر از خنده ریسه رفته بودیم .
پسر عمه ام هم ، انتهای مسجد از خنده روی زمین دراز کش مونده بود !
نکته : 1) دعا را بصورت استاندارد بخوانید . 2) با خودتان کتاب دعا ببرید .