35 ) پیرزنها : کلاً سند تمام دم دیوار مجالس و صندلی ها به اسم پیرزنهاست و خدا نکند کودک یا جوانی دم دیوار یا روی صندلی نشسته باشد و پیرزنی وسط مانده باشد .
در جلسه ای ، پیرزنی وسط ایستاده بود تا ببیند کی ایثار می کند و جایش را می دهد ! خانم جلسه دیده بود که دارد بد می شود ، به دختری که دم دیوار نشسته بود با احترام گفته بود : میشه شما بلند شوی و این مادر بنشیند ؟ مادر دختر با صدای بلند گفته بود :« نه خیر ! اولاً که ما زودتر آمده ایم ، پس حق ماست اینجا بنشینیم و در ثانی آقای قرائتی گفته این کار را نکنید و به بچه ها احترام بگذارید . »
از مسجدی زنگ زدند که بدو بیا ، سخنران نیامده است . چون من دیروزش تفسیر سوره القارعه را برای سخنرانی که داشتم ، مطالعه کرده بودم ، رفتم و همان مطلب را ارائه دادم . وسط بحث پیرزنی داد زد : بسه دیگه ، چقدر از جهنم می گویی ؟ اعصاب ما خرد کردی ! من هم گفتم : مادر چون شما نمی خواهی جهنم بروی و اهل بهشتی ، گفتم که بدانی جهنم چه خبر است ؟
در جلسه ای از غیبت کردن حرف می زدم و سعی می کردم مردم را کمی بترسانم ! هر چه من از عذابهای غیبت کردن می گفتم ، پیرزنی که کنارم نشسته بود می گفت : « خدا ارحم الراحمین است » و این کار چند بار تکرار شد . اخرش گفتم : مادر شما چرا با من هماهنگ نکرده ای ؟ پاشو بریم اتاق ، کمی با هم گفتمان کنیم !
معمولا من در هر جلسه ای پیرزنهایی را دارم که می خوابند و دیگر عادت کرده ام ( این خودش مهارت سخنران را می رساند که چطور مردم تحت تأثیر قرار می دهد ! ) در زمستان که آمار اینها غوغا می کند ! ولی خدا نکند که یکی از این خواب رفته ها کنار صندلی من نشسته باشد ، دیگه اسباب خنده مردم تا آخر جلسه فراهم شده است . تازه یکی هم بصورت رمانتیک خرخر هم می کرد !
وای اگر در مجلس چایی بدهند ، مدام سفارش رنگ چایی و سردی و گرمی چایی را می دهند .
نکته : برخی نعمت هایی که داریم از برکت سالمندان است !
36 ) آژانس های خانگی :
داستان ما با آژانس ها که خودش مثنوی هفتاد من است : هر سال در اطراف کرج ، چند دهه جلسه می رفتم .
اغلب همسران آنها ، بجای آژانس من را حمل ونقل می کردند .
ولی اغلب آنها پیر مرد بالای 70 سال بودند ، نتیجه : دو سه بار نزدیک بود زیر تریلی و ماشینها برویم .
یکی در دست اندازه ها ترمز نمی کرد و در هر دست انداز کله من محکم به سقف می خورد . وقتی می دید ناراحت می شوم ، می گفت ترمز کردن استهلاکش بیشتر است !
یکی سر بزنگاه جوری ترمز می کرد که کم مانده بود سرم به شیشه جلو بخورد !
چون ماشین ها هم مدل پایین بود ، بخاری نداشت ، در نتیجه وقتی محرم در زمستان بود و من با لباس نازکی که از زیر پالتو پوشیده بودم سخنرانی می کردم ، باز با این حال خیس عرق می شدم . وقت ترک مجلس هر چه خودم را می پوشاندم ، افاقه نمی کرد و داخل ماشین می چاییدم . به خانه که می رسیدم ، دو ساعت لرز می کردم .
آوازه این مشکل من به اقوام هم رسیده بود و می گفتند : زودتر زنگ نزدیم تا لرزت تمام شود . حاج آقا هم که می امد و می دید دارم با پتو دارم آشپزی می کنم ، دادش در می آمد !
یکی هم قصاب بود و ظاهراً با ماشین گوسفند حمل می کرد . داخل ماشینش خیال می کردم روی گوسفند نشسته ام ! همه جایش بوی دنبه می داد .
برخی هم مشاور مجانی پیدا کرده بودند و تا دم در از عروس و داماد و… شکایت می کردند .
نکته : هر چند این آژانس های خانگی از خیلی چیزها حکایت می کرد ، ولی بخاطر اینکه مردم به خرج زیادی نیفتند ، تحمل می کردم .
مردم دار بودن ، تحمل میخواهد .
37 ) سخنرانی سفارشی : برخی بانی مجالس دوست دارند ما مشکلات آنها را حل کنیم ، لذا قبل سخنرانی سفارش می کنند ، خانم امروز فلان کس آمده لطفا راجع به فلان چیز صحبت کن تا آدم شود ! امروز عروسم آمده کمی راجع به احترام به مادر شوهر حرف بزن ! امروز مادر شوهرم آمده کمی راجع احترام به عروس ها حرف بزن !
اون وقت خدا نکند که در سخنرانی به درخواست آنها توجه نکنی ، مصیبت می شود !
نکته : من می گویم : « اگر در حول مباحث قبلی باشد چشم می گویم .» ولی اغلب نمی گویم بد عادت می شوند !
38 ) معده در سخنرانی نقش مهمی دارد :
زمانی که دو دهه اطراف کرج سخنرانی می رفتم راه دور بود و وقتی از حوزه می رسیدم ، تا غذا درست کنم ، ساعت دو نیم می شد و آژانس های خانگی می آمدند .
در نتیجه وقت نمی شد ناهار بخورم .
در حوزه هم اغلب زنگ تفریح ها با طلاب سر و کله می زنم و وقت مأکولات نمی شود ، لذا با معده خالی رهسپار سخنرانی می شدم .
( البته از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان برخی اوقات خوراکی بی صدایی مثل بربری برمی داشتم و زیر چادر دوپینگ می کردم ! )
القصه تا به مجلس می رسیدم ، یک چایی جلویم می گذاشتند و اصرار می کردند : تورو خدا بخورید ، بعد از ناهار می چسبد !
نکته : حفظ سلامتی از واجبات است ، فردا مریض شوید ، مردم نمی گویند : بلد نبوده شکمش را مدیریت کند ، بلکه می گویند : این که مؤمن است ، خدا چرا مریضش کرده .
39 ) با صاحب خانه خودمانی نشوید : بعد چند روز سخنرانی در مکانی ، خانمی به گوشی من زنگ زد و گفت : خانم ! شما که با فلان کس اینقدر صمیمی هستید ، می دانید چطور آدمی است ؟ خانواده ایشان آمده اند و زندگی پسرم را داغون کرده اند !
گفتم : چه ارتباطی به من دارد ؟
گفت : « چون شما با ایشان خیلی صمیمی هستید ، حتماً به حرفتان گوش می دهند . » داستان این بود که چون من با بانی مجلس جلوی مردم چند بار شوخی کرده بودم ، خیال می کردند فامیل شده ایم .
روزی خانمی بهم زنگ زد و گفت : این مجلسی که شما می روید و بانی اینقدر جانماز آب می کشد ، دخترش ، مادر شوهرش را از خانه بیرون کرده است .
در گوشه مسجد خانمی از من سوالی می پرسید و وقتی من توضیح دادم ایشان از باب رقت قلب شروع به گریه کرد .
وقتی به خانه رسیدم ، خانمی از نزدیکان او زنگ زد و گفت : فلان کس هر چی به تو در مورد من گفته دروغ بوده و قبل از اینکه به من فرصت حرف زدن بدهد ، شروع کرد به افشا راز خانوادگی خودشان با آن خانم !
ظاهراً خبر چین موساد خوب کارش را انجام داده بود !
نکته : به هیچ عنوان با کسی در حوزه تبلیغ عمومی صمیمی نشوید و تبلیغ را با روابط عمیق و دوستانه عجین نکنید .
.