توی راه برگشت به خونه بودم که ، پلیس موتور سوار ماشین پژویی را متوقف کرد . از قیافه تابلوی راننده پژو و پوشش پلیس ، متوجه شدم باید چیز مهمی باشه . پلیس جوان کلاه مشکی را به سرش کشیده بود ، از اون کلاهها که فقط دو تا چشم و دهنشون پیداست .
من فکر کردم : چرا اینها این کلاهها را می پوشند ؟ شاید برای اینکه از سوی تبهکاران شناسایی نشوند و جان خود و خانواده ی شان در خطر نباشد .
یاد امیر المؤمنین علیه السلام افتادم . نقل شده حضرت همیشه چنان شجاعانه می جنگید که هیچ کس از زیر دست ایشان ، زنده برنمی گشت و هرگز در مبارزه محافظه کارانه رفتار نمی کرد . برخلاف کسانی که در جنگهای صدر اسلام ، هرگز کسی از کفار نکشتند که مبادا بعداً ضرری متوجه منافع خودشان و فرزندانشان شود !
من مطمئنم وقتی حضرت در بدر و احد و . . . می جنگید ، می دانست که روزی یزید ، انتقام این جنگها را از فرزندش خواهد گرفت ، ولی این امر هرگز حضرت وادار به محافظه کاری و دوری جستن از خطرات نکرد . برای حضرت ، اطاعت امر الهی ، مهم تر از سلامت و منفعت فرزندانش بود ! شاید تمام ضربه های شمشیر و نیزه ها که در روز عاشورا بر بدن اباعبدالله ع وارد شد ، به تلافی ضربات امام علی ع بر کفار بود !
خیلی خوبه آدم فرزندش را دوست داشته باشد ، ولی نه به اون اندازه که بخاطر بچه اش ، قید پایداری و مقاومت را بزند و اشداء علی الکفار نباشد !
باید بچه داشته باشی تا بدانی چه می گویم ! انسان خیلی از سختی ها را خودش براحتی تحمل می کند ، اما طاقت دیدن یک ذره درد فرزندش را ندارد ! ولی امیرالمؤمنین ع از این امتحان هم پیروز بیرون آمد !