همهمه !
برای عرض تسلیت رحلت پیامبر ص ، به خانه ی دخترش می روم ! اما آنجا در کوچه همهمه است !
من از همهمه می ترسم !
عده ای جمع شده اند ، صداها به زشتی و دشنام بلند است ! شمشیر ها در هوا می رقصند ، دود و آتش به آسمان می رود !
نزدیکتر می روم . . . وای خدای من ! این که خانه ی مهبط وحی است !
بانویی زخم خورده پشت درب افتاده است !
و مرد ی را دست بسته می برند !
و طفلانی سرگردان و هراسان به هر سو می دوند !
باز من دیر رسیدم ! !