#بعثت ۲
پیامبر ص تصمیم گرفت برای گسترش اسلام به طائف برود، پس از ورود به شهر طائف یکسر به خانه “عبدیالیل” و دو برادرش “مسعود” و “حبیب” که در آن روز بزرگ و رئیس قبیله «ثقیف» بودند، رفت.
رسول خدا ص هدف خود را از آمدن به طائف، برای آنها توضیح داده و از آنها خواست که او را در پیشرفت هدفش یاری کنند.
يكى از ايشان گفت: «من جامه کعبه را پاره میکنم؛ اگر تو پیامبر خدا باشی!
دیگری گفت: آیا خدا غیر از تو کسی را نیافت که به پیامبری بفرستد؟
و سومی گفت: به خدا من هرگز با تو گفتگو نخواهم کرد؛ زیرا اگر تو چنانچه میگویی، فرستاده ای از جانب خداوند هستی و در این ادعا راست میگوئی، بزرگتر از آنی که با تو گفتگو کنم و اگر دروغ می گوئی و بر خدا دروغ می بندی، شایستگی آن را نداری که با تو صحبت کنم!
جسارت قریش، آنان را هم گستاخ کرده بود!
رسول خدا ص از نزد آنها برخاست و هنگام بیرون رفتن تنها تقاضائی که از آنها کرد، این بود که آنچه در آن مجلس گذشته است، پنهان کنند و مردم طائف را از سخنانی که میان ایشان رد و بدل شده بود، آگاه نکنند چون که دوست نمی داشت، سخنان عبدیالیل و برادرانش به گوش مردم برسد و آنان را نسبت به آن حضرت جسور کند!
و از ما در آن زمان خبری نبود!!
@shamimemalakut