یک سال لوله خانه ی کلنگی مان ترکیده بود و همین بهانه ای شده بود تا خانه را نو نوار کنیم.
اولین پیشنهاد را پدرم را داد که آشپزخانه را اُپن کنیم.اصلاً از پدرم توقع نداشتم! آن هم بدون هماهنگی با من، حمید آقا را کوک کند!
خوب آنها هم حق داشتند چون آشپزخانه تاریک بود ولی من که یک عمر حامی سبک زندگی اسلامی بودم، این تعارض را چگونه حل می کردم؟!
لذا وقتی دوباره بحث شروع شد، با لحن خاصی که خودم هم تاحالا نشنیده بودم، گفتم : یا من یا آشپرخانه ی اُپن!!!
این جمله ام بقدری بلیغ و رسا بود که بحث اُپن کردن همان جا خاتمه یافت و ماند شیرآلات سرویس بهداشتی که از موارد اختلافی بود!
چند روز دنبال شیرآلاتی برای روشویی می گشتیم که براحتی بتوان در آن وضوی ارتماسی گرفت، ولی همه ی شیر های روشویی به اندازه چهار انگشت بود و مثل آدمی بود که گردن نداشت و چانه اش به قوزکش چسبیده بود!
بچه ها همین پیدا نکردن را بهانه کرده و گفتند: خوب چی می شود؟ الآن این مد است. ولی من کوتاه نمی آمدم. تا اینکه معما را اینطور حل کردم که برای روشویی هم، شیر آشپزخانه را بخریم که گردنش مثل، گردن زرافه دراز بود!
وقتی، در فروشگاه، این پیشنهاد را دادم، قبل از حمید آقا و بچه ها، چشمهای فروشنده، از حدقه بیرون زد و جوری من را نگاه کرد که انگار حرف بدی به خانواده اش زده ام.
حرف آخر را بگویم که بعد چقدر جر و بحث و تحمل ضرر برای ناقص کردن ست شیرآلات، شیر را خریدیم.
و حالا حال مهمانان دیدنی بود که، هر کس می رفت وضو بگیرد می گفت : حمید آقا خدا پدرتان بیامرزد با این شیر روشویی، آدم حظ می کند وضو بگیرد!
خوب دیگه معامله است، دیگه زبانم در انتخاب رنگ کاشی ورنگ موکت کوتاه بود!
مهم نبود چون که در جبهه اصلی موفق شده بودم!
به قلم #راضیه_طرید