#یوکابد ۳۰
ظهر روز دوشنبه، روز شهادت امام علی ع بود که به بیمارستان رفتیم. دربان نمی گذاشت داخل بروم ولی با بقیه قاطی شدم و رفتم و چه خوب شد که رفتم، کاش دربان ها علم غیب داشتند و می دانستند امروز لحظات مرگ چه کسی است تا خانواده اش را راه می دادند!!!
بالا که رسیدم، مادر لعیا گفت: من صبح بهش تربت دادم، اینها که دروغ نیست، حتما حالش خوب میشه،مگه نه؟ !!
و خواهر لعیا تا منو دید گریه کرد و گفت: زن عمو لعیا تموم کرده بود دوباره احیاش کردند، تو رو خدا برو کنارش دعا بخون!
برخلاف همیشه، پرستار براحتی راهم داد، لعیا به سختی نفس می کشید، بزحمت بغضم را قورت دادم و شروع به دعا کردم.
چند بار صداش کردم، موهایش را نوازش کردم، از پرستار پرسیدم : خوب میشه؟
اول پرسید : شما چه نسبتی باهاش داری؟ تا گفتم زن عموش هستم، گفت دیگه فایده نداره!
از سی سی یو خودم پرت کردم بیرون، زجه می زدم. لحظات رفتن مادرم جلوی چشمم آمد!!
شروع کردم به دعا خواندن، نه گریه امان می داد نه چشمم می دید! مادر و خواهر لعیا هم مدام راه می رفتند و به خدا التماس می کردند!
و پدر و شوهرش روی پله ها ساکت و ناامید نشسته بودند!
تا پرستار گفت: بستگان درجه یک لعیا بیاد، همه به سمت در هجوم آوردیم!
بعد چند دقیقه خواهر لعیا، بهت زده بیرون آمد و گفت: زن عمو ، لعیا تموم کرد!!
داد و فریاد همه به آسمان رفت، مادر لعیا بهت زده به زمین افتاد!
نه حرف میزد نه گریه می کرد! داد زدم سعید آب بیار! آب را به صورتش پاشیدم. بریده بریده گفت : من داغ چند برادر دیده ام، من داغ برادر زاده جوانم را دیده ام، من دیگه نباید داغ می دیدم!
خیلی حیف شد ، کاش تا خبر مرگ لعیا را می شنیدم، آیه استرجاع را بزبان می آوردم!
در روایت است : هر کس هنگام شنیدن مصیبتی، انا لله و انا الیه راجعون بگوید، همه گناهانش پاک می شود!
#طرید