25) جا نگذارید :
یک دهه جای با کلاسی وباسوادی دعوت شده بودم که هیچ جوری نمی شد اون جا ماست مالی کنی .
یادم نیست روز چندم بود تا رفتم روی صندلی نشستم و با لبخند ملیح مشغول احوالپرسی شدم و در همین حین دستم را توی کیفم کردم ، انگار برق مرا گرفت . کتابم نبود . باز دوباره با همان ظاهر سازی ، داخل کیفم را گشتم ، انگار دارم دنبال سنجاق می گردم . نه خیر کار خدایی بود !
آنقدر با عجله آمده بودم ، کتابم را جا گذاشته بودم . در این مواقع بحرانی این ذکر را می خوانم : اللهم انی اسالک بفاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک .
چند روز برای دوره روش سخنرانی به قم رفته بودم . دوره خیلی طول کشیده بود و صدای حاج آقا در امده بود . رفتم به مسئولش گفتم : از من همین امشب آزمون کتبی بگیرید و فردا اول صبح آزمون عملی تا من زود بروم ، تا حاج اقا مأمور نیاورده اینجا !
فردا صبح ساکم را جمع کردم و گذاشتم دم در تا وقتی سخنرانی کردم بروم . اصلاً حواسم جمع کارم نبود . وقتی با بلند گو اعلام کردند : فلانی بیاید برای سخنرانی ، همه می گفتند : چه اعتماد بنفسی ، چه شهامتی ، خیال می کردند برایشان افه گذاشته ام در حالی که از داخل شکمم خبر دار نبودند که داشتند رخت می شستند .
چند شب بود نخوابیده بودیم و همه خسته بودیم . تمام محتوای سخنرانی را از اشرف مواد و سایر مواد به ترتیب چیده بودم که هم از آنها استفاده کنم و هم اگر ارزیاب خواست بهش ارائه بدهم .
رفتم پشت تریبون سالن همایش و شروع کردم به سخنرانی با تمام قواعدی که اموزش داده بودند. خداییش هم داشتم می ترکاندم که یهو دیدم اشرف موادم ( آیات و روایات مربوطه ) نیست . اشرف مواد امتیاز مهمی در سخنرانی دارد . ظاهراً توی ساک جا گذاشته بودم . پشت تریبون خشکم زد .
آخر من چند دفعه همه چیز را چک کرده بودم . دوباره آویزان اهل کساء شدم . چه اتفاقی افتاد ؟
ارزیاب های دوست داشتی گفتند : لازم نیست ادامه دهید ، آنقدر تا اینجا خوب مطالب را ارائه دادید که کافی است !
نکته : 1) خودتان را جا بگذارید ولی کتابتان را نه .
2) داخل آستر کیفتان متن سخنرانی داشته باشید !
3) اعتماد بنفس خود را از دست ندهید . با کمترین اضطراب و استرس بقیه محفو ظات شما هم می پرد .
4) این زمان شرایط خوبی برای راضی شدن به قضای الهی است !