#یوکابد ۲۶
اجازه بدید!
ببخشید ، یه لحظه!
بازوی مادر لعیا گرفتم و چادرش جمع کردم، بزحمت از میان جمعیت که دارند با گریه ازش خداحافظی می کنند، بیرون می کشم!!
خانم خادم مسجد که باهام آشناست از دور اشاره می کنه که زود باشید، یالّا!!
خانمی هم صداش بی ادبانه بلند کرده: چه معنی داره، مهمانهای ما توی حیاط موندند !
داستان این بود که دفتر مسجد، مراسم ختم بعدی را بلافاصله بعد از ختم ما قرار داده بود. ساعت شش که مجلس ما تموم می شد، نوبت مجلس بعدی بود!
و خودتون تصور کنید چه اتفاقی افتاد؟!
این همه پول می گیرند برای مراسم ها و اون وقت اینطور بشه؟
یاد خانم صفدری مداح افتادم. یکسال با هم جایی برنامه داشتیم، من سخنرانی داشتم و اون مداح بود.
۴۵ دقیقه در اون جمعیت زیاد دهه اول محرم، صحبت کردم و نیومد!
صاحب مجلس مدام از دور اشاره می کرد: ادامه بده!
ادامه دادم تا ۴۵ دقیقه دیگه، شد یک ساعت و نیم سخنرانی!
دیگه داشت حالم بد میشد! علیرغم اشاره مجدد صاحب مجلس، تموم کردم و از خانه زدم بیرون!
توی حیاط صفدری را دیدم که شاد و شنگول داره میاد!
با نیشخند گفتم: کمی زود نیومدی؟!
گفت: چیکار کنم ترافیک بود!!
گفتم: با هلیکوپتر هم میومدی سر وقت نمیرسیدی؟! این چه مدل وقت دادنه ؟؟
داستان این بود که ساعت شش که مجلسش در اون سر کرج تموم شده بود، به این بنده خدا ساعت شش قول داده بود این سر کرج!!
من میگم ماها مانع ظهور امام زمان عج هستیم، اینها باور نمی کنند!!
#طرید