#المراقبه
سوراخهای شیشه بیخود است و بدرد نمی خورد ، هر چی حرف میزنم، مسئول آزمایشگاه متوجه نمی شود و می گوید : چی گفتی ؟!
مجبور می شوم خم شوم و دهانم را به پیشخوان بچسبانم!
_ کارت ملی مو نیاوردم !
و او با عصبانیت می شمارد : شناسنامه ، دفترچه بیمه ، گواهینامه !
_ نیاوردم ! شما شماره ملی ام بزنید ، توی پرونده ام هست که دو ماه پیش اینجا آزمایش دادم ، الان اومدم برای آزمایش کلسترول و …!
تقریبا داد می زند : نمیشه ! بدون اوراق هویتی هیچ کاری انجام نمیشه !
نمی دونم از حجابم عصبانی است ، یا با شوهرش دعوا کرده ، یا ته مانده اغتشاشات است ! کلا قاطی است!
شاید اگر با لحن ملایمی می گفت، کوتاه می اومدم !
حالا من هم عصبانی شده بودم ، باز دهانم را به پیشخوان چسباندم و حرفهایم را با لحن عصبانی تکرار کردم و او ایندفعه بلندتر داد می زند ، بطوریکه همه برگشتند و نگاهم می کنند!
حاجی که توی اون باجه ی روبرویی با خانم مسئول سونوگرافی ، که مژه هاش مثل جارو ، بهم میخورد و ریملش داشت می چکید ، جر و بحث می کرد ، اومد به سمت من !
در حالی که از درد کلیه دست به پهلو بود ، خم تر شده و می گوید : خانوم فلانی شما که اون دفعه بدون کارت ملی آزمایش انجام دادید و …!
مثلا که باهاش آشناست و او باز با لحن بدی می گوید : همین دیگه! بد عادت شدید !
لحن بدی بود و جمله بدی !
برای من و برای همه !
برمی گردم به همه نگاه می کنم که یکساعت بیشتر است در نوبتند ! رنگ و روی زرد ، خواب آلود و از سرما دستهایشان توی جیب شان !
حاجی که داشت نقش میانجیگری را بین من و مسئول بازی می کرد و سعی می کرد ما دو تا را آرام کند ، دوباره خم شده و دارد توضیح می دهد، که یکباره می زنم به کتفش و می گویم :
« اُتور! آدام دییری! بیر دنه کد ملینی ورسا ، آدامن پرونده سی که هچ ، جد و آبادی ، اوسته گلر ، یالوارما ! اُتور! »
البته بلند می گفتم که هم مسئول آزمایشگاه می شنید و هم همه اطرافیان !
چقدر خوبه آدم یک زبان مخفی داشته باشه ، هم حرصش خالی کنه ، هم هیشکی نفهمه !
زیر نگاه سنگین بقیه اومدم کنار، با خودم گفتم لابد اینها هم از حقوق کم شان دلگیرند که زود قاطی می کنند! واقعا مردانگی همین جاها ثابت میشه که با وجود حقوق کم ، برای مردم از جون و دل مایه بزاری !!
سردم شد، دستم کردم توی کیف طوسی ام که طبق معمول زیپش باز بود ! من همیشه برای مواقع بحران ، کیف طوسی ام را ور میدارم و ضربدری می اندازم!! و البته برای زیارت هم !
در کمال ناباوری ، دستم به شناسنامه ام خورد !
_ اِ خدا کی اینو گذاشت توی کیفم !؟
اول فکر کردم معجزه شده ! بعد که کارت ملیمو دیدم ، یادم افتاد که از روز انتخابات ، مونده توی این کیفم !
آخ که این کیف طوسی دوست داشتنی زوار در رفته ، امروز هم بدام رسیده بود!
با خوشحالی و با حس تو دهنی ، رفتم جلو و هر دوتاش درآوردم و گذاشتم روی پیشخوان !!!
و گفتم : یکی که نه ، هر دوتاش دارم !
مسئول آزمایشگاه که مقنعه اش هم خیلی تمایل داشت غش کنه و از پشت سر بیفته ، با لحن شکست خورده ای گفت : زودتر دستت توی کیفت می کردی !
منم گفتم : از روز انتخابات توی کیفم جا مونده بود !
انتخابات !!!!!!
داغ دلم تازه می شود هر وقت اسمش وسط می آید! هنوز قلبم ، از مشارکت کم البرزی ها در انتخابات می سوزد !
بالاخره با مصیبت اسمم را می نویسد و قبض را صادر می کند. کنار در اتاق نمونه گیری ایستاده ام ! منتظرم مسئولش بیاید که جنبش نامتعارفی به چشم می خورد ! کارکنان بیمارستان ، دارند پچ پچ می کنند!
به قلبم الهام شده بود ، اون آقای جوان کت و شلوار طوسی عصبانی باید کسی باشه ، چون بلند حرف میزد و با عجله راه می رفت و بدون اجازه وارد اتاق ها می شد و پرستاری وحشت زده ، کنارش راه میرفت و تند تند یادداشت می کرد !
به اتاق نمونه گیری رسید و گفت : این در چرا دستگیره نداره ؟!
آقای میانسالی که انگار قبلا بهش تذکر داده بودند و الان یادش افتاده بود ،داشت با دستگیره ور می رفت و با شرمندگی خاصی می گفت الآن درست می کنم !
بعد بازرس محترم رفت سراغ بقیه !
عین لودر ، درو می کرد و میرفت ! خانم مژه جارویی ، دست و پاش گم کرده بود ، نمی دونم از چیش ایراد گرفته بود، اون کلمه انگلیسی را متوجه نمیشدم !! ولی از هولش نمی دونست چیکار کنه!
همه شون یواشکی زیر لب غر می زدند !!
منم وسط آب گل آلود ماهی گرفتم :
_ ها ها ! خوب شد!
آخ چه کیف نفسانی داره که جلوی چشمت بزارند توی کاسه ی طرف !!
خیلی کیف بدی است ، ولی خیلی مزه میده !!!
ته دلم خوشحال بودم ، ولی واقعا بعنوان استاد حوزه ، نباید خوشحال می شدم !
_ « آخه چرا ؟!مگه ما چه مون است ؟ خون ما از بقیه رنگین تر است ؟! یک خوشحالی ساده ، از له شدن طرف هم به ما نیومده ؟!!»
فرشته ی مهربانی مثل همون ها که توی فیلم ها هستش ، روی کتفم می زند و می گوید : نه ! نیومده ! پس فرق تو با بقیه چیه که اصلا گذارشون به حوزه نیفتاده چیه ؟! این دفعه ی هزارم است که باز ته چاه نشستی و داری قضاوت می کنی ؟! این دفعه ی هزارم است که همیشه خودت ، سنگ محک بودی برای سنجش دیگران ! تازه ! خودت واسه کی صدات بلند کرده بودی که امروز گذاشتند توی کاسه ات !!
خوشحالی زهرمارم می شود !!!
امان از این نفس لوامه ! معلوم نیست کجا مدرک گرفته که هیچ وقت توی مناظرات کم نمیاره !!
بله !
توی حوزه و وسط کتاب های صرف و نحو و … نمیشه فهمید کی انسان است و انسانیت مرامش است !! باید توی دست انداز معاشرت با مردم بیفتی تا بفمهی یک من ماست ، چقدر کره میده !
یا علی مدد
#طرید