#مبعث
… و بعد همچنان که دانشمندان بزرگ که از ما بیشتر می فهمند، مردانی چون ارسطو می گویند که برخی برای بردگی و گروهی برای آقایی به این دنیا می آیند- یقین کردم که ما برای بردگی به دنیا آمده ایم و سرنوشت مقدرمان باربری و تازیانه خوردن و تحقیر شدن و نجس تلقی شدن است!
اما برادر!
ناگهان خبر یافتیم که مردی از کوه فرود آمده است و در کنار معبدی فریاد زده است:” من از جانب خدا آمده ام.”
و من باز بر خود لرزیدم که باز فریبی تازه برای ستمی تازه، اما چون زبان به گفتن گشود، باورم نشد: “من از جانب خدا آمده ام که خدا اراده کرده است تا بر همه بردگان و بیچارگان زمین منت بگذارد و آنان را پیشوایان جهان و وارثان زمین قرار دهد.”
شگفتا! چگونه است که خدا با بردگان و بیچارگان سخن می گوید و به آنها مژده نجات و نوید رهبری می دهد؟
باورم نشد. گفتم:” او نیز چون پیامبران دیگر شاهزاده ای است که به قدرت رسیده تا با قدرتمندی هم پیمان شود و قدرتی تازه بیافریند.”
گفتند:” نه! یتیمی بوده است و در پشت کوه گوسفندان را می چرانیده است.”
گفتم: عجبا! چگونه است که خداوند فرستاده اش را از میان چوپانان برگزیده است؟”
گفتند:” او آخرین حلقه ازسلسله چوپانان است و اجدادش همه رسولان چوپان.”
از شوق یا از هراسی گنگ بر خود می لرزیدم که برای نخستین بار از میان ما پیامبری برخاسته است.
به او ایمان آوردم، چراکه همه برادرانم را گرد او دیدم. بلال، برده ای برده زاده از پدر و مادری بیگانه از حبشه. سلمان، آواره ای به بردگی گرفته شده از ایران. ابوذر، فقیر درمانده گمنام.
ایمان آوردم چراکه کاخش چند اتاق گلی بود و بارگاه و تختش تکه چوبی بود انباشته از برگهای خرما. این همه دستگاه او بود و همه فشاری بود که برای ساختن خانه اش بر مردم وارد کرده بود! و تا بود چنین بود و چنین مرد.
” آری این چنین بود برادر”
#دکتر_شریعتی
@shamimemalakut