60 ) آگهی بازرگانی : درحسینیه ، مسجد جامع به مناسبتی داشتم سخنرانی می کردم . جمعیت زیاد بود و نفس از کسی در نمی آمد . یکدفعه دوست صمیمی مرحوم مادرم ، که پیرزنی است که فارسی را بزور حرف می زند ، لنگان لنگان جلو آمد و سلام کرد . برای اینکه مثلاً یواش حرف بزند ، دهانش را تا دم میکروفون آورد و در حالی که صدا از اکو پخش می شد ، گفت : گربانت بروم ، خدا مادرت را رحمت کند ، چیطوری ؟
- ممنونم ، خوبم ! _
_ حاجی چیطوره .؟ باباتو میگم !
_ خوبه ، الحمدلله .
- تنهایی چَکار میکنه ؟
- هستش الحمد لله .
- بذار ماچت کنم ! یک ماچ آبدار کرد و لنگان لنگان رفت و سر جایش نشست . مردم مات مانده بودند ، از اعتماد بنفس این همشهری آذری ما ! من هم گفتم : خانم ها برای رفع خستگی شما ، یک آگهی بازرگانی پخش کردیم !
نکته : 1) یکی باید کنار شما باشد که مراقب فقرا و این افراد باشد که سخنرانی را بهم نریزند . من که از ترس ریاست زدگی هرگز کسی را نداشته ام . 2 ) وقتی پای میکرفون هستید ، هر کس نزد شما می آید ، حتماً صدا را قطع کنید . او متوجه نیست و ممکن است چیزی پشت بلند گو بگوید که آبروریزی شود .