روزی خدمت آیت الله بهاالدینی ره بودم، یکی از آقایان که اهل است و چیزهایی دارد، نزدیک آقا نشسته بود گفت: آقا حالتی پیدا کرده ام که از اجتماع بدم می آید، می خواهم منزوی شوم!
آقا فرمود:« نخیر. تمام ناراحتی عمر شما به اندازه ی یک ساعت پیامبر صلّی الله علیه و آله نیست، شما نیمچه آدم ها می خواهید منزوی شوید، شما باید در اجتماع باشید، که با برخورد شما مردم چیز بفهمند، شماها برکات پیامبر را می خواهید، امّا زحمات را نمی خواهید و از زیر بار آن می خواهید فرار کنید. پاشو پاشو برو سر جای خود بنشین!»
بعد رو به حقیر کرده و فرمود:« این که درباره ی پیامبر صَلّی الله علیه و آله آمده است که:« اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیم» خُلق عظیم، این بود که پیامبر می دید آن ها آدم نیستند و طردشان نمی کرد و با هر کس به اندازه ی فهم و درکش روبرو می شد. عقل کلّ را می گفتند مجنون است.
خداوند می فرماید:« ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ» می دید نمی شود سر به سر آن ها گذارد، به حرف همه گوش می داد.
می گفتند:« هُوَ اُذُنُ» او گوش است، یعنی مطالب حالیش نیست، غافلند که همه را می فهمد و مطابق استعداد آن ها عمل می کند. می آمدند می خوابیدند که حدیث بگو و نمی فهمیدند که نباید این طور بی ادبی کنند. آن افق عالی پیامبر صلّی الله علیه و آله و این فکر منحط و پست این ها و این که آمده است:« ما اُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ ما اُوذیتُ» جهتش شاید همین بود.
سیری در آفاق کاشانی صفحه: 100
@shamimemalakut