4 ) من ناسپاسم : رفته بودم پلاسکو مرکزی یه دوری بزنم . پلاسکو یه جایی است که وقتی اون جا می روی از تنوع اجناس و رنگها هیجان زده می شوی و قلبت از شوق بشدت می تپد ، حتی اگر پولی در کیفت نباشد ! ولی قتلگاه آقایان است !
یه آقایی توی دکه روزنامه فروشی سر کوچه مون کار می کنه ! حدود 50 سالشه ولی نمی دونم چرا 70 ساله نشون میده ! داخل مردمک چشمهایش هم کمی سفید شده ! هر روز وقت رفتن به حوزه ، حاضر غایبش می کنم ! وقتی نیست نگران می شوم که نکنه مرده باشه ! اون روز اون هم توی پلاسکو بود و داشت در بوستان آبکش ها و سبد ها سیر می کرد . یه دفعه کسی گفت : خواهر ! من زود برگشتم ! خوب وسط 65 خانوم مانتویی تنها کسی که می تونه خواهر باشه، ما چادری ها هستیم دیگه !
_ بله ، بفرمایید .
_ میشه ببینید قیمت این سبد چنده ؟
برچسب قیمت سبدو داخلش زده بودند . من که عینکم نبرده بودم ، بهش نگفتم عینک ندارم . بعد چند سال بهم رو انداخته بود ! سبد گرفتم و تا جایی که می تونستم دور نگه داشتم تا قیمتشو ببینم . اون گفت :
_ پس چرا اینجوری نگاه می کنید ؟ نزدیک چشمتون کنید !
سبدو بقدری به صورتم نزدیک کرد ، که سرم رفت توی سبد !
_ اِ آقا چرا اینجوری می کنی ؟ بذار ببینم دیگه !
و دوباره سبد دور کردم و مرد دوباره نزدیک صورتم کرد . فایده نداشت ! حیف که دوربین مخفی نبود !همین جور داشتیم با سبد ور می رفتیم ، تا اینکه فروشنده بداد ما رسید ! !
…………………………………………………..
جمعه بود و با بچه ها رفته بودیم حوالی شهر ، صفایی به دلمان بدهیم . خیلی وقت بود که برای تفریح بیرون نرفته بودیم . هوا خیلی خوب بود و زمین در جوار فصل بهار طنازی می کرد . همه جا سر سبز و زیبا . بچه ها ذوق زده بودند . دوربینشان آورده یودند تا عکس بگیرند ، بعد از اینکه چند تا عکس گرفتند ، دوربین دادند دست من !
_ مامان یه چند تا عکس از ما بگیر .
_ من که عینکم نیاوردم !
_ عیبی نداره ! فقط دوربین صاف بگیر و عکس بنداز !
_ من چیزی نمی بینم !
_ عیبی نداره . فقط صاف بگیر و دوربینو تکون نده !
. . . اومدیم خونه . عکسها رو نگاه می کردیم .
_ وای مامان ! اینا چیه ؟ فقط عکس شکم هاشون افتاده بود !
_ به من چه ! من که گفتم چیری نمی بینم !
… اونها باور نمی کردند وقتی من چیزی را نزذیک چشمم بکنم ، اصلاً نمی بینم ! اونها هم ناراحت شدند و هم خندیدند و هم . . . ! !