#یا_مقلب_القلوب_والابصار
روز سردى بود و در حالى كه پشت موتور دستهايم يخ زده بود ، حاج آقا را به خانه رسانده و ايشان پياده شدند.
در خانه را باز و به من تعارف كردند كه به داخل بروم. من هم تشكر كردم و خداحافظى كردم كه بروم.
در همان حال كه مىخواستم موتورم را روشن كنم به پاهاى من نگاه كرد و متوجه شد من كفش به پا ندارم و با دمپايى هستم، گفت: وايستا ببينم !
توى اين سرما روى موتور ، كفش پات نيست !
?نه، اين طورى راحت ترم، كفش كه مىپوشم پاهام بو مىگيره !
? بيا، توى اين سرما اصلاً درست نيست كفش نپوشى، بيا اين كفشهاى من رو بگير بپوش.
? حاج آقا! گفتم كه نمىخوام !
كفشها را درآورد و با اصرار گفت: نه، سرما مىخورى، اين كفشا رو بپوش !
من كه چارهاى نداشتم، دمپايىهايم را درآوردم و كفشهاى حاج آقا را پوشيدم ولى ديدم خيلى سنگين است و به سختى مىتوان با آن قدم برداشت.
با نگاهى به ته كفش ديدم پنج شش كفى ته كفش چسباندهاند !
از نوع وصلهها معلوم بود كار يك آدم ناشى بوده كه كسى جز خود حاج آقا نمىتوانست باشد !
وقتى ديدم كفشهايى كه حاج شيخ با آنها راه مىرود از چه قماش كفشهايى است، گفتم: ببخشيد حاج آقا، شما با ميرزا نوروز نسبتى داريد ؟
و كفشها را با خنده در آوردم و گفتم: مبارك صاحبش باشه !
حاج آقا بگير كه پاهاى من توان به دوش كشيدن اين بار سنگين رو نداره.
قربونت همون دمپاييامو برگردون كه تحمل سرما خيلى راحتتر از تحمل اين كفشهاست.
………………………………………………..
?قناعت اسلام به معناى كم به دست آوردن نيست، كه كم برداشتن و به همراهان رسيدن است.
«انديشه من، ص: 69»
?كسى كه عاشق شد خواستار بهروزى و بهزيستى و رشد و حركت و كمال معشوق است و در اين ديد حتى يك پرسبزى، يك لقمه نان و يك ورق كاغذ هم هدر نمىشود و ضايع نمىگردد كه بايد هر چيز به رشد و كمال خود برسد و اين خوددارى از اسراف براساس اين اعتقاد استوار مىشود نه فقط براساس يك بخل و يا يك ديد اقتصادى.
«رشد، ص: 49»
?بىجهت نيست كه على آن گونه ايثار مىكند و غذاى افطارش را به مسكين و يتيم و اسير مىسپارد.
?من يك مقدار فرصت دارم؛ به همسرم برسم و يا به دوستم كه از تنهايى به خودكشى نزديك شده و يا شيطان هزار دام برايش گذاشته است؟
? كسانى كه به اهميتها فكر مىكنند، ديگر نمىتوانند سر پايين بيندازند و به روايت وسعت بر عيال و خوشرفتارى با خانواده نگاه كنند كه بايد در هنگام تزاحم، ظرفيتها و نيازها و سود و ضررها و جبرانها را در نظر گرفت و خشك و خشن قدم برنداشت.
«درسهايى از انقلاب (انتظار)، ص: 121»
#استاد_علی_صفایی_ره،
#اغتنام_فرصت