قضاوت ممنوع ۱
امیرالمؤمنین علی ع ، سلمان فارسی را بعنوان فرماندار ، به مدائن فرستاد .
سلمان ره ، بر خلاف رویه ی فعلی ! تک و تنها و با همان لباس کهنه ، عازم مدائن شد !
وقتی وارد شهر شد ، یکسره به مسجد رفت و خودش را معرفی کرد و درخواست کرد که بالای منبر ، برای مردم صحبت کند .
منافقی که از فرماندار جدید و سادگی و زهد او ناراضی بود ، با جسارت تمام گفت : اجازه می دهید یک سوالی از شما بکنم ؟ می خواستم بدانم ریش شما بهتر است ، یا دم سگ ؟ !
سلمان هم با آرامش جواب داد :
اگر از پل صراط رد شوم ، ریش من بهتر است و گرنه دم سگ بهتر است !