سوغاتی !
خدایا ! سحرگاه که به در خانه ات آمدم ، یک گونی گناه ریز و درشت آوردم و یک چمدان حاجت و نیاز !
مرا ببخش که سوغاتی برایت نیاوردم !
یک فقیر و نیازمند و ممکن الوجود ی که امکان خود را به گناه نیز آلوده است و بیچارگی اش مضاعف شده است ، چه دارد که سوغاتی هم بیاورد ، آنهم برای خدایی که غنی بالذات است ؟