_ الو ، سلام . پلیس ۱۱۰ ؟
_ بله ، سلام .
_ آقای پلیس ، پدرم منو اذیت میکنه ، میشه بیایید بجرم کودک آزاری ببریدش !
_ بله ، اسمت چیه ؟ آدرس خونه تونو میدی ؟
_ سیصد و پنجاه متری ، کوچه نسترن ، در اول !
وقتی پلیس ۱۱۰ اومده بود و دیده بود ، پیرمردی توی رختخواب ناله می کنه در حالی که سیمین با ملاقه توی سرش زده بود !
چون پیرمرد ، به سیمین گفته بود ، چرا همش بیرون میری و توی خونه این و اون ول میگردی !
و حالا مثل زنگوله ی پای تابوت با رنگ و روی زرد ، سر مزار مادرش ایستاده بود ، با لبخند موذیانه ای بر لب !
آهسته بهش نزدیک می شوم و می بوسمش !
_سیمین جون ، خدا مامانتو رحمت کنه !
با پوزخند ، سری تکون میده !
از جلوی غسالخونه تا سر مزار و حسینیه و غذاخوری ، حسابی رصدش می کنم ، اصلاً عین خیالش نیست که مادر پیر و مریضش مرده !
شاید هم خوشحاله که از دست پدر و مادر پیرش خلاص شده !
البته تا دو سه روز کیفش کوکه !
وقتی که همه خواهر ها و برادرش رفتند خونه شون و تنها موند ، حالش جا میاد !
داشتم فکر می کردم ، شاید اگر سیمین ۴۵ ساله کوتاه قد ، اختلال ذهنی نداشت ، خودش جزو حامیان پرو پا قرص سند ۲۰۳۰ محسوب می شد !