باید «دردت» بیاد!
دکتر حسین بهاروند:
بهار سال ۸۲، اواخر فروردین آمدیم ساختمان جدید. برای این کار یعنی کشت و تکثیر سلولهای بنیادی انسانی.
🔸یادم میآید جنین دو سلولی وقتی به مرحله ای به نام بلاستوسیست رسید، من یک سوزن خیلی باریک با شیشه درست کردم و وقتی نگاهش که میکنید انگار یک نگین دارد و یک
ده روز بعد از اینکه این اتفاق افتاد دیدیم قیافه این سلول شبیه سلولهای بنیادی رویانی شد. چقدر زیبا بود بریدمش و تکثیرش دادم. از این ظرف ریختم توی دو سه تا ظرف دیگر و اینها هم تکثیر پیدا می کردند…
🔹یک روز حال سلولها خیلی بد شد و من هم خیلی حالم گرفته بود. رشد و قیافهشان به هم ریخته بود. نگران بودم.
🔸دکتر کاظمی هر روز وضعیت سلولها را از من پیگیری میکرد و میپرسید:
اوضاع چطور است؟ سلول ها خوب هستند یا نه؟
🔹روزی به ایشان گفتم:
دکتر سلولها اصلاً حالشان خوب نیست و ممکن است آنها را از دست بدهیم.
🔸با اینکه ایشان خودش از من نگران تر بود گفت:
بهار! ناراحت نباش، حتماً درست میشود. ما موفق میشویم.
🌹نمیدانم همان موقع بود یا چند لحظه بعدش زنگ زد و َگفت:
بهار بیا صلوات بفرستیم. صلوات نذر کنیم.
گفتم: خوب میفرستیم چقدر؟
گفت: ده هزار تا.
با تعجب گفتم:
ده هزار تا؟ کی میخواهد این همه صلوات را بفرستد؟ من نمیتوانم سرم خیلی شلوغ است.
👌گفت:
بابا ما داریم کار بزرگی میکنیم و باید نذرش هم بزرگ باشد. ده هزار تا که چیزی نیست. اگر سخت است، هفت هزار تا من میفرستم سه هزار تا هم تو بفرست.
🔹قبول کردم و از همان موقع شروع کردم به صلوات فرستادن، معمولاً توی راه که می رفتم و می آمدم توی ترافیک ها از فرصت استفاده می کردم و صلوات های سهم خودم را می فرستادم.
🔸از آن طرف هم هر روز محیط های کشتشان را عوض می کردم و یک سری کارهای خاصی انجام می دادم و منتظر بودم نتیجه را ببینم. دیگر هیچ کاری نمی توانستم بکنم.
👌الحمدلله بعد از چند روز نذرمان جواب داد و دیدیم حال سلول ها بهتر شده است….
📚داستان رویان، تاریخ شفاهی دکتر سعید کاظمی آشتیانی در پژوهشگاه رویان. (با تلخیص).
هدیه به دکتر آشتیانی #الفاتحه_مع_الصلوات