#المراقبه
داخل عطاری می شوم. فروشنده پشت پیشخوان است. او را نمی بینم.
با صدای بلند می گویم : آقا میخک دارید؟
سرش را بلند می کند، در گوشش هدفون است.
می گوید: بله .
از صندلی که بلند که می شود زنجیر طلایش بهم دهن کجی می کند!
مردد می شوم.
میخک را در نایلون ریخته، روی ترازو می گذارد.
می گویم: از ده هزار تومن بیشتر نشود.
میخک کمی بیش از ده تومن است با دستش از میخک بر می دارد، ناخن های بلند و کثیفش حالم را بد می کند.
مثل غارت شده ها مأیوس و نا امید، میخک را بر می دارم و راهی نانوایی می شوم.
کسی نیست. می ایستم تا نان از تنور درآید.
نانوا ها به زبان محلی با هم شوخی ناجوری می کنند.
مستاصل نان ها را بر می دارم.
یاد حاج غفار می افتم که می گفت : قدیم همه نانوا ها و قصاب ها و … با بسم الله کرکره مغازه را بالا می دادند و وضویشان ترک نمی شد!
اما حالا دستهای بی غسل و وضو در چرخه زندگیمان در گردش است.
دستهایی که طهارت ندارند.
دلم می خواهد برای در آخرالزمان بودنم زار بزنم!
#طرید
@shamimemalakut