بوسه امانتی
دیرم شده بود و با عجله از کنار میوه فروشی رد می شدم، پیرزن شیکی با مانتوی کرم رنگ بلند و موهای سفیدی که نصفش بیرون روسری پریشان بود، عصا زنان داشت میوه ها را نگاه می کرد.
تقصیر اصغر آقا میوه فروش است، از بس سد معبر می کند، پیاده روی عرض دو متر، می شود نیم متر، چون تا به پیرزن رسیدم، نتوانستم خودم را کنترل کنم و بهش خوردم!
بطرفش برگشتم، کتفش را بوسیدم و گفتم: مادرجون ببخشید! قربونتون برم!
پیرزن چیزی نگفت، اما نگاه نم داری بهم کرد، گویا خیلی وقت بود بچه هایش نبوسیده بودندش!
عجب دنیایی است!
از هزار بوسه که نثار فرزندانش کرده است و نزد آنها امانت گذاشته است ، حتی یک بوسه را هم به او پس نمی دهند!
به قلم #راضیه_طرید