#المراقبه
حدود چندین سال پیش که گوشی همراه بدست ما نرسیده بود، موقع ظهر مسعود آقا از شهرستان زنگ زد که فلانی در بیمارستان بستری است و بدحال است.
آدرس دادند: بیمارستانی که در فلان خیابان تهران است، اتاق ۴۲۰ !!
ما هم فی الفور از کرج راه افتادیم تا به وقت ملاقات برسیم.
تا وارد خیابان مربوطه شدیم ، بیمارستان را که دیدیم، پارک کرده و بخاطر تمام شدن وقت ملاقات، با عجله دویدیم.
اما هر چی گشتیم مریض نبود که هیچ ، حتی بیمارستان اتاق ۴۲۰ نداشت!
به حرف مسئول بخش، اعتماد نکردیم و تمام اتاق ها را تک به تک گشتیم ، اما خبری نبود!
متحیر و سرگردان شده بودیم.
وقت ملاقات تمام شد و مأیوس و ناامید بیرون آمده و سوار ماشین شدیم که برگردیم ، کمی جلوتر که رفتیم دیدیم بیمارستان دیگری در سر کوچه بعدی قرار دارد و همین جا مریض بستری است !!
هم عصبانی بودیم و هم خنده مان گرفته بود از این که این همه بالا پایین رفته بودیم، پشت سر فامیل غر زده بودیم و …ولی اسم بیمارستان را نپرسیده بودیم!
بعضی وقتها فکر می کنم ، شاید اصلا زندگی واقعی، اصلا این نبوده که من دارم و حقیقت زندگی چیز دیگری است !!
یاد مفسر بزرگ قرآن افتادم که روی مسئله ی علمی اصرار می کرد، بعد فهمیده بود که حق با طرف مقابل است و سه روز تمام گریه کرد!
به وی گفتند : یک اشتباه در مسئله ی علمی اینقدر مهم نیست که شما این همه گریه می کنید ؟!
ایشان گفته بود: می ترسم تمام زندگیم را هم همینطور اشتباه کرده باشم و بدرستی زندگی نکرده باشم!
امان از روزی که حقیقت غیر از آن چیزی باشد که فکرش را می کردیم !
همین است که پیامبر اکرم ص مدام دعا می کردند: رَبّ أرنی الأشیاءَ کما هیَ، خدایا حقیقت هر چیز را همانطور که هست به من نشان بده!
#طرید
@shamimemalakut