برای عروسی به شهرستان دعوت شده بودیم . مجالس عروسی ما مختلط نیست و قسمت خانمها و آقایان از هم جداست . ولی خانوم میانسالی که خیلی تلاش می کرد خودشو 14 ساله نشون بده و لباس برهنه ای هم پوشیده بود ، سرشو توی قسمت آقایان کرده بود و با شوهر سه تیغه ی کراواتی اش حرف می زد .
پرسیدم : این کیه دیگه ؟ ! گفتند : ای بابا داستان داره ! شوهر این خانوم جوان متدینی بود ! اهل نماز شب و منبر و مسجد ! از وقتی رفت تهران و با این خانوم آشنا شد ، خدا و قران و پیامبر بوسید و کنار گذاشت . حالا برهنگی زن و دخترش زبانزد عام و خاص است !
……………………………………..
دختر خوبی بود . محجوب و متدین و اهل نماز شب و جوری مقید به حجاب که هیچ نامحرمی در تیر رس نگاهش قرار نمی گرفت ! با هم کتابهای مذهبی و جزوه و . . . رد و بدل می کردیم . اینجا موقعیت خوبی برای ازدواج پیدا نکرد و بخاطر ازدواج با یکی از اقوامش که در خارج کشور بود ، از ایران رفت .
چهار سال بعد ، توی خیابون خانومی مرا صدا کرد ! برگشتم . خانوم جوانی بود با یک چادر خیلی نازک مشکی توری و کت و شلوار تنگی که از زیر چادر مشخص بود . موهای بلوند و طلایی اش هم نصفش زیر چادر بود و نصفش بیرون چادر هوا می خورد ! آرایش هم که نگو !
دقیق نگاهش کردم . نشناختمش . گفتم : بله . گفت : منو نمی شناسید ؟ گفتم : نه ! گفت : منم ، ثریا ! باز هم نشناختم ! یک لحظه بعد برق منو گرفت ! نزدیک بود راه خونه رو گم کنم !
……………………………………
داشتم فکر می کردم اشکال این فیوزهای پریده از کجاست ؟