40 ) از پا منبری ها خبر داشته باشید : از مسجد داشتم طبق معمول با عجله بیرون می آمدم . دختر جوانی پشت سرم آمد و ظاهراً در مورد اموات یا خیرات برای آنها سوالی کرد . من هم با عجله جواب دادم .
او گفت : مادرم شما را خیلی دوست داشت . مادرم خانم فلانی بود .
گفتم : خدا رحمتشان کند ، شاید به چهره بشناسم ولی با اسم چیزی یادم نمی آید .
گوشی اش را در آورد و عکس مادرش را نشان داد .
احساس کردم یک دیگ آب سرد را روی سرم خالی کردند .
مادرش همیشه پامنبری من بود و همیشه از من سوال می کرد و هم سن خودم بود . زانوانم سست شد . گریه ام گرفت . شوک بدی بود !
خانم مسنی همسایه مادرم بود و همیشه کلاس تفسیر من می آمد . بسیار مؤمن و با صفا و … بود . من خیلی دوستش می داشتم . بعد چند ماه دخترش را دیدم . حال مادرش را پرسیدم ، گفت : مادرم دو ماه مریض شد و بعد فوت کرد ! انگار برق مرا گرفت .
از خودم بخاطر این بی خبری بدم امد . حتماً در بستر بیماری منتظر عیادت من بوده است !
یک پامنبری سمج و با کلاس داشتم که خیلی دوست داشت در خانه ما با من کلی مشاوره کند و برای اینکه راحت باشد ، همیشه هدیه یا گل می گرفت و به منزل ما می آمد و مزاحم می شد !
من هم با اکراه رفع و رجوع می کردم .
راستش حاج آقا دوست نداشت که پای هر کسی به خانه باز شود !
تا اینکه روزی با اصرار، من را به خانه اش برای جلسه دعوت کرد .
خانه شان پایین شهر بود . وقتی داخل خانه اش شدم حالم بد شد .
تمام خانه و حیاطش شاید 50 متر هم نمی شد .
با خودم فکر کردم او با چه مشقتی برای من هدیه می گرفته تا مزاحمتش را جبران کند و من هم چطور با سردی با او رفتار کرده ام !
نکند این رفتار من را به پای نداریش بگذارد !
نکته : از پامنبری ها خبر داشته باشید . پیامبر (ص ) در مورد مردم تفقد می کرد و حالشان را جویا می شد . هر چند این کار خیلی سخت است و اعصاب و وقت و پول ویژه ای را می طلبد ولی این تفقد بیشتر از تبلیغ، در دین مردم اثر دارد !