چه کسی می داند لیله القدر چه شبی است؟
شب نوزدهم ؟
شب بیست و یکم؟
شب بیست و سوم؟
لیله القدر اهل بیت نیز در میان ظلم و ستم گم است!
#سلام_حضرت_مادر
|
چه کسی می داند لیله القدر چه شبی است؟ شب نوزدهم ؟ شب بیست و یکم؟ شب بیست و سوم؟ لیله القدر اهل بیت نیز در میان ظلم و ستم گم است! #سلام_حضرت_مادر #المراقبه #و_حصل_ما_فی_الصدور زلزال / ۱۰
روز قیامت لازم به هک کردن قلبها نیست ، خود قلبها برای اعتراف پیش دستی می کنند !
#طرید @shamimemalakut #المراقبه
صبح زود به محل کارم می رفتم. تا به چهارراه رسیدم ، صدای آشنایی توجه من را جلب کرد. صدای قران بود که طنین انداز شده بود. دنبال صدا گشتم. آن طرف خیابان اعلامیه و بنر تسلیت همه جا را پر کرده بود. خدا رحمتش کند. در و دیوار را هم سیاه پوش کرده بودند.
عجیب است! وقتی پای سفر آخرت می آید، دیگر از آن همه موسیقی و آهنگ و ترانه هیچ کاری بر نمی آید. حتی اهل موسیقی هم باور دارند فقط قران بدرد مسافر آخرت می خورد!
کاش کمی زودتر اینو می فهمیدیم نه دم مرگ ! #طرید @shamimemalakut #کمال_انسانی
نردبان صعود انسان ، انتخاب در تعارض هاست ! بمانی یا بروی ؟ بخوری یا نخوری ؟ بخوابی یا بخوانی ؟ بگویی یا نگویی ؟
کمال انسانیت به انتخاب و تصمیم گیریهای درست است !
پس از مهلکه های تصمیم گیری و انتخاب نگریز ! می خواهی رشد کنی ، هر لحظه انتخاب کن و تصمیم درستی بگیر ! هرگز خدا را در جاده صاف و هموار پیدا نخواهی کرد ! والسلام ، نامه تمام ! #طرید @shamimemalakut #فاطمیه هرچه بادا باد دیگه میگم! میدونم اگر برادر و خواهرهام بدونند خیلی ناراحت می شوند، ولی حیف است این خاطره تلخ در دلم بماند! هنوز انقلاب نشده بود، اوج بی حجابی و تحقیر متدینان بود. مادرم تازه چرخ خیاطی سینگر خریده بود و پدرم چند روز ،مادرم را می برد طرف های بازار تهران، برای آموزش کار با چرخ خیاطی. اون موقع خانه ما نازی آباد بود. من هم همراه مادرم می رفتم ،البته کوچیک بودم. اون موقع همه خانم ها در آموزشگاه بی حجاب بودند و فقط مادرم چادری بود. مسئول آموزش خانم سالمند شیک پوش و بی حجابی بود با موهای بلوند سشوار کشیده و با فیس و افاده و عینک ذره بینی . یادم هست خانم مربی داشت به مادرم طرز کار با چرخ یاد می داد، ظاهرا مادرم اشتباه کرد، خانم مربی عصبانی شد، به مادرم حرف تندی زد و با تحقیر محکم زد روی دست مادرم! تا روی دست مادرم زد، من در حالی که کنار میز چرخ خیاطی روی پنجه پاهایم ایستاده بودم و انگشتانم لبه میز بود ، ترسیدم! فوری به صورت مادرم نگاه کردم تا ببینم چه عکس العملی نشان می دهد.مادرم چیزی نگفت و سرش را پایین انداخت! دقیقا صورت مادرم یادم هست همانطور که دقیقا قیافه مربی را یادم هست! نمی دونم مادرم اینو به پدرم گفته بود یا نه ؟! سنگینی اون نگاه تحقیر آمیز مربی و جسارتش به مادرم، هنوز به قلبم سنگینی می کنه، گمان نمی کنم تا دم مرگ فراموشم بشه! صلی الله علیک یا ابالحسن یا امام مجتبی ع ! چه می شد گر مرا مادر از آن کوچه نمی بردی من آن جا را نمی دیدم ، تو هم سیلی نمیخوردی ! #طرید @shamimemalakut |
|
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان |