#هواپیمای_اوکراینی
در سال دهم بعثت ،با مرگ “ابوطالب"، دشمنان پیامبر (ص)، جرئت بیشتری نسبت به آزار آن حضرت پیدا کردند، از اینرو، رسول خدا (ص) در صدد استمداد از قبیله ثقیف که در طائف بودند، بر آمده و میخواست با جلب نظر آنها، پشتیبان تازهای برای پیشرفت دین خویش بدست آورد. از اینرو به تنهایی حرکت کرد.
پس از ورود به شهر طائف یکسره به خانۀ رئیس قبیلۀ «ثقیف» رفت. رسول خدا (ص) هدف خود را از آمدن به طائف، برای آنها توضیح داده و از آنها خواست که او را در پیشرفت هدفش یاری کنند.
یکی از ایشان گفت: «من جامۀ کعبه را پاره میکنم؛ اگر تو پیامبر خدا باشی!
دیگری گفت: آیا خدا غیر از تو کسی را نیافت که به پیامبری بفرستد!
و سومی گفت: به خدا من هرگز با تو گفتگو نخواهم کرد؛ زیرا اگر تو چنانچه میگویی، فرستادهای از جانب خداوند هستی و در این ادعا راست میگوئی، بزرگتر از آنی که با تو گفتگو کنم و اگر دروغ میگوئی و بر خدا دروغ میبندی، شایستگی آن را نداری که با تو صحبت کنم!
رسول خدا (ص) از آنها تقاضا کرد که آنچه در آن مجلس گذشته است، پنهان کنند و مردم طائف را از سخنانی که میان ایشان رد و بدل شده بود، آگاه نکنند تا آنان را نسبت به آن حضرت جسور کند!
اما فرومایگان طائف، به پیامبر (ص) جسارت کرده و حضرت از دست آنها به دیوار باغی پناهنده شد و دست به درگاه پروردگار متعال، بلند کرد و گفت:
«پروردگارا!
من شکایت ناتوانی و بیپناهی خود و استهزاء و بیزاری مردم را نسبت به خود، پیش تو میآورم.
ای مهربانترین مهربانها! تو پروردگار ناتوانان و فقیران و خدای منی!
مرا در این حال به دست که میسپاری؟
به دست بیگانگانی که با ترشروئی با من رفتار کنند؟
یا دشمنی که مالک سرنوشت من شود؟
خداوندا! اگر تو بر من خشمگین نباشی به تمام این دشواریها، من تن در میدهم،
و اگر تو بر من خشنود باشی، بر من گوارا خواهد بود!
پروردگارا، من به نور روی تو پناه میبرم،
همان نوری که تمام تاریکیها را میشکافد،
و کار دنیا و آخرت را اصلاح میکند!
پناه میبرم از اینکه، خشم تو بر من فرود آید و غضب تو بر من، نازل گردد، ملامتکردن حق توست تا آگاه که خشنود شوی و قدرت و قوت آنها بوسیلۀ تو بدست آید.»
من شیفته ی این مناجاتم و همیشه خواندنش قلبم را التیام می دهد!
#طرید
@shamimemalakut
#سالروز_شهادت_امیر_کبیر ۴
امیر چنین ملّت دوست بود که گزارش همه مدارس ایران را بِدو می دادند. فلان طلبه چراغ شبش به مطالعه می سوزد یا خاموش است تا هر عالِمی را به میزان علم و عملش بشناسد.
محاکمه یکی از خویشانش را با بیگانه، به عالمی بزرگ محترم رجوع نموده بود.
عالمْ ،جاهل از دیانت واقعی امیر بود. برای خوش آمد امیر رفته ،نظریه اش را در آن محاکمه محرمانه پرسیده بود.
آن گاه امیر بی اعتنایی کرده و او را از حکومت منع فرمود.
هدیه به روح بلند امیر کبیر و همه سرداران شجاع شیعه بویژه #حاج_قاسم_سلیمانی
الفاتحه مع الصلوات
@shamimemalakut
#سالروز_شهادت_امیر_کبیر ۳
در مراجعت به طهران، اردو از روستایی می گذشت. زارعی نزد امیر به تظلّم آمد که توپخانه را از روی کِشتِ من بردند و یک جریب محصولم از میان رفت.
امیر غرامت حاصلش را دوبرابر داده و از توپچی بازخواست کرد.
توپچی گفت: شاه با سوار زیاد رسید و تعجیل فرمود و جاده تنگ بود، من توپ ها را از جاده در کشت بردم.
امیر گفت: شاه می خواست با وقار باشد. نیم ساعت صبر کند تا توپخانه به جاده وسیعی برسد و او هم بگذرد، نه زرع رعیّت را فاسد کند و این حرکت، عموم ایرانی را از زراعت باز می دارد.
آن گاه توپچی را سیاستی سخت نمود که عبرت ستمکاران و غیرت کشاورزان به آبادی املاک شد!
@shamimemalakut
#سالروز_شهادت_امیر_کبیر ۲
( پیرامون دستور امیر کبیر برای اجباری شدن واکسن آبله)
امیر به شفقت عمومی قدرت یافته. روزی پاره دوزی را که طفلش مرده آوردند.
امیر به او فرمود: ما که آبله کوبِ مجانی فرستاده ایم!
مرد گفت: ندانستم.
امیر فرمود: پنج تومان جریمه دهد.
مرد گفت: ندارم.
امیر دست در جیب کرده پول به او داد و فرمود: به صندوق جریمه بده. حکم بر نمی گردد! چنان کرد.
چند دقیقه دیگر بقالی را آوردند که طفلش مرده بود. به او نیز هم چنین مقابله و همان معامله شد.
پس از رفتن آن دو فقیر، امیر مانند زن جوان مرده زار زار گریست!
در آن حال میرزا آقاخان رسید. سبب گریه پرسید.
امیر فرمود: خبر مرگ دو اولادم را آورده اند.
میرزا آقاخان مُتوحّش شده که میرزا احمدخان پسر امیر مرده.
ملا زمان به او گفتند: دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از آبله مرده.
میرزا آقاخان جسورانه گفت: این گریه برای دو شیرخوار بقال و چقال است؟!
آن شیرمرد فرمود:
” تمام ایرانی ها اولاد حقیقی منند و من می خواهم نسل ایرانی چندان شود که زمین را فرو گیرد، چرا باید جاهل باشند که به اثر نکوبیدن آبله بمیرند."
@shamimemalakut

