سالها پیش یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، با اتفاق بدی مواجه شدم!
خدایا من از این صبح هایی که آدم سورپرایز می شود، به تو پناه می برم!
انگشت شست دست راستم، بشدت درد می کرد. وقتی حرکتش می دادم انگار که در برود، خم می شد و راست نمی شد. وحشتناک بود. دردش امانم را می برید. تا بحال انگشتت در رفته است ؟
طبق معمول که تا رو به قبله نشوم، دکتر نمی روم شروع کردم به طبابت خانگی! از خوردنی و مالیدنی و چرب کردنی و … هر چی که فکرشو بکنید، امتحان کردم، ولی فایده نداشت.
من که خودم بادمجان بم هستم و کم نمی آورم، عین موش خوار و ذلیل شده بودم، ولی سعی می کردم کارهایم را خودم انجام دهم.
بعد کلی سرزنش اطرافیان، راهی مطب متخصص شدم، ولی داروهای او هم فایده نکرد.
از شکسته بندی پرسیدم، او پیشنهاد داد که مدتی انگشتم را ببندم و با شستم کار نکنم. رفتم آتل ویژه شست خریدم. چشمتان این کلکسیون آتل ها را نبیند! تازه فهمیدم مردم چه دردهایی دارند! انواع و اقسام زانو بند، کتف بند، مچ بند، ساق بند، گردن بند، کمر بند و..!
شست بند که چاکر و نوکر بقیه بود!
حالا احساس می کردم که با بستن شستم و حرکت ندادن آن، کمی دردش ساکت می شود و من مدت دو ماه این آتل را می بستم، اما امان از این روزها…!
امتحانش مجانی است !
یک روز شست خود را ببندید و یا از آن استفاده نکنید، تا بدانید چه می گویم.
حالا بدون شست خود فقط دگمه هایتان را ببندید! بعد از آن سبزی پاک کردن و پیاز و سیب زمینی خرد کردن، جارو کشیدن، ظرف و لباس شستن، گردگیری کردن، وسیله حمل کردن و… را با دست راست بدون شست و یا با دست چپ امتحان کنید!
شست بند هم دائم با سبزی پاک کردن سبز می شد و با بادمجان و پیاز سرخ کردن، چرب می شد و با گردگیری کردن خاک خالی می شد. مدام می شستم تا وقت بیرون رفتن از خانه تمیز باشد.
من که مثل فرفره حاضر می شدم و بیرون می رفتم، چقدر طول می کشید تا خودم را برای بیرون رفتن آماده کنم!
بی زحمت بدون شست، رو گرفتن با چادر را هم امتحان کنید! البته اگه خانم هستید!
نوشتن که افتضاح بود ! با چهار انگشت مثل بچه کلاس اول می نوشتم! امضا کردن را که دیگه نگو! من هم که مدام باید امضا می کردم!!!
برای تردد، دیگر سوار تاکسی پیکان نمی شدم، چون قادر به فشار دادن دگمه درش نبودم.
لابد راننده های پیکان هم با دیدن امتناع من از سوار شدن، می گفتند : با این ریخت و قیافه، چه کلاس هم می ذاره! آخه توی شهر ما، با کلاس ها سوار تاکسی های پیکان نمی شوند. چون این تاکسی ها را برای ما ساخته اند!
در باز کردن که فیلم کمدی بود. چون باید با شست کلید را بچرخانی و من با دست چپ اینکار را می کردم و در بیشتر قفل می شد. بعد از آن اول ادای در باز کردن با دست راست را، در می آوردم و اون وقت با دست چپ به همان سمت، کلید را می چرخاندم، ولی فایده نداشت! چون در ما که، مثل موبایل های جدید لمسی نبود که با یک اشاره، قفلش باز شود، باید بغلش می کردی و التماسش می کردی تا کلید در قفل بچرخد. اون قدر مستأصل می شدم که می خواستم ، یک رهگذر خداشناس و متدینی را پیدا کنم که در را برایم باز کند، ولی با خودم داخل خانه نشود!
قید مصافحه و دست دادن را هم زده بودم!
مطمئن هستم کلی خندیده اید! چون استیصال من را ندیده اید.
حالا چون ماجرا از صبح شروع شده بود، وقتی صبح از خواب بیدار می شدم، اول شستم را معاینه می کردم، اگر شستم درد نمی کرد و از جایش در نمی رفت و انعطاف همیشگی را داشت، خوشحال می شدم و فکر می کردم امروز، خوشبخت ترین انسان دنیا هستم.
اما اگر شستم درد می کرد، نا امید و غصه دار برای تراژدی های مکرر، راه می افتادم.
دیگه از اون خانم زبر و زرنگ که در یک ساعت بهترین غذا را درست می کرد و یک دنیا ظرف می شست و کار می کرد و مطلب می نوشت، خبری نبود!
مهمان هم که می آمد، روزگارم سیاه بود !
آمار ظروف شکسته ام بالا رفته بود!
من هرگز به نقش شستم در پیشبرد اهدافم و موفقیت هایم توجه نکرده بودم.
سالها بود که شستم برای من بی صدا و بی توقع کار کرده بود، ولی همه چیز به اسم من تمام شده بود!
من همه موفقیتهایم را مرهون شستم بودم و این درس بزرگی برای من بود، تا هرگز به موفقیتهایم ننازم!
خدایامن چقدر ناسپاس بودم !