ریاست ، وزارت ، وکالت ، موفقیت ، پیشرفت ، ثروت ، قدرت ، حشمت ، مکنت ، هیبت ، شهرت و . . . همگی زمانی ارزشمند است که درد امانت را نبریده باشد !
درد بی امان که آمد : به بهترین مجالس و محافل دعوت باشی ، با بزرگترین انسانها قرار داشته باشی ، بلیط سفر به جزایر هاوایی روی میزت باشد و بهتریت اتاقها را در گرانبهاترین هتلها رزرو کرده باشی و هزار تا چیز دوست داشتنی دیگر در انتظارت از هم سبقت بگیرند و. . . ، دیگر برایت هیچ ارزشی ندارند ! فقط از خدا یک لحظه امان می خواهی !
دردی که نه دیدنی است ، نه گرفتنی است ، نه زدنی است و نه رشوه دادنی است و نه حرف زدنی و نه . . . . در یک لحظه از اوج قدرت به حضیض ذلت می کشاند ! اون وقت دیگر مستقیم راه نمی روی ، زیر دست و پای مردم نیم دایره می شوی !
وقتی درد بی امان آمد ، شب و روزت یکی می شود و در بی زمانی رها می شوی ! هر لحظه ات ساعتها می گذرد ! مثل روزهای قیامت ! یعنی قیامت هم چون دردناک است ، طولانی به نظر می آید ؟
درد که آمد ، همه ی آرزوها محو می شوند و رنگها بیرنگ و طعم ها بد مزه و همه ی شیرینی ها تلخ و همه ی تلخی ها زهر و همه ی زهر ها راحتی !
درد که آمد ، مرگ دوست داشتنی می شود ! زیرا مرگ را امان از درد می پنداری و کاش چنین بود !
یا امان الخائفین ! از هر دردی که در مخیله ام نمی گنجد ، امانم بده !