ﮐﺴﯽ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ ،
ﺍﻣﺎ ﻃﯿﺐ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ …!؟
ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ.
ﺷﺎﻩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻪ ،
می گفت:ﻃﯿﺐ …
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻩ گفت:
ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ،
ﺑﺮﻭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻦ …
ﮔﻔﺖ:ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﻃﺮﻑ ﮐﯿﻪ؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻼﻥ ﺟﺎ …
ﺳﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ …
ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ !؟
ﮔﻔﺖ:
ﮐﯽ؟
ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪه !؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ …
ﮔﻔﺖ:ﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ !!!
ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ …!
( ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﯿﻮﻓﺘﻪ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ )
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ،
ﻧﺎخنات ﺭﻭ ﻣﯿﮑﺸﻢ ،
میدم ﺗﯿﮑﻪ تیکه ات کنن …
ﮔﻔﺖ:ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ میخوای ﺑﮑﻦ ،
ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ …
ﺍنقدر شکنجه اش کردند …
که ﻃﯿﺐ سینه سپر ،
ﺷﺪ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﻮﻥ …
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍعدﺍﻣﺶ ﮐﻨﻦ ،
ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:
ﻃﯿﺐ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ؟
ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ،
ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ:
ﻃﯿﺐ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ﮐﻦ …
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﻣﺸﻮ ﭘﯿﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ امثال ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ ،
ﺍﻭﻥ ﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ ﻣﻨﻮ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ …!
ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ طیب 60 ﺳﺎﻝ ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﻧﺪ ﻧﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺩﺏ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ) …
” که شد حر انقلاب “
ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ی 60 ﺳﺎﻟﺸﻮ ﻗﻀﺎ کردن …
معرفت که داشته باشی ،
حتی اگه بد باشی ،
بالاخره یه روز بر می گردی …
میشکفی …
پر می کشی …
و اوج می گیری …بله مردی ومردانگی زمان ومکان نمیشناسه ، فرقی نمیکنه مخالف باشی ،موافق باشی ،فقط مهم اینه که جوهرش داشته باشی،
” درست مثل شهید طیب حاج رضایی “
#روزنگار_کوثرنت
#زندگی_طلبگی
قرار نیست که همه طلبه و روحانی شوند تا به خدا برسند !
اگه اینطور بود ، پس چرا خداوند استعداد انسانها را متفاوت قرار داده است ؟
پس حجره طلبگی نجار ، کارگاه اوست !
حجره طلبگی بنّا ، ساختمان است !
حجره طلبگی رزمنده ، سنگر اوست !
حجره طلبگی پزشک ، مطب اوست !
حجره طلبگی مهندس ، …
التماس دعا به اونهایی که لباس روحانیت ندارند ، اما طلبه ی خاص امام زمانند !
بی ریا و بی ادعا و گمنامند !
.
#روزنگار_کوثرنت
#زندگی_طلبگی
#سادگی
#تنوع_طلبی
من معمولاً تقسیم می کنم ، همه چیز را !
آدمها دو دسته اند :
یک دسته ساده اند و یک تجمل طلبند !
با تجملی ها کار ندارم ، یعنی اصلاً حساب نمی شوند !
دسته اول هم دو جورند :
یا پول ندارند و لذا ساده اند ! و آدم در دلش چقدر سادگی آنها را تحسین می کند و بعد که به پول می رسند ، شلنگ تخته می اندازند ، آدم را سورپرایز می کنند !
و دسته ی بعدی پول دارند و ساده اند ! میلیاردر هستند ساده می خورند ، ساده می پوشند و ساده زندگی می کنند !
اینها من را خیلی بزحمت می اندازند ، چون خیلی فکر می کنم که میل تنوع طلبی خود را کجا ارضاء می کنند !
.
#روزنگار_کوثرنت
#زندگی_طلبگی
مادر بزرگم می گفت :
من کمتر از 12 سال داشتم که مرا شوهر دادند . با وجود اینکه دُردانه والدینم بودم ، ولی در خانه شوهر با سختی گذران زندگی می کردم .
علاوه بر اینکه خودم در تنور نان می پختم،
از چاه هم آب می کشیدم و با آن لباسها و ظرفها را می شستم .
اون موقع یخچال وجود نداشت و غذای هر روز را ، همان روز تهیه می دیدیم .
اون موقع پوشک که هیچ ، حتی لاستیک هم نبود ، که به بچه ها ببندیم .
زمستانها ، لباس و کهنه ها را در تنور خشک می کردیم و شبها در نور گرد سوز لباسهارا رفو می کردیم و گلدوزی و قلاب بافی می کردیم !
و البته همه ی بچه ها شیر به شیر بودند و پشت سر هم بدنیا می آمدند و با اینکه بهداشت وجود نداشت و یک در میان بچه ها می مردند ، اما مدام دور و برمان پر از بچه بود .
وقتی برای حمام به گرمابه می رفتیم ، صبح می رفتیم ، عصر برمی گشتیم ، چون باید چقدر لباس و چند تا بچه را می شستیم !
غذا ها یمان اغلب شوربا بود و سالی چند بار برنج می پختیم و اغلب سیب را فقط در عید می دیدیم !
وقتی کشف حجاب کردند، آنها مدت زیادی از خانه خارج نمی شدند و لذا دیوار حیاط شان را شکافته بودند و از حیاط های همدیگر رفت و امد می کردند تا حجابشان را از سرشان برندارند .
مادر بزرگم سواد نداشت ، پارک و سینما هم نرفته بود ، حتی بازار را هم ندیده بود و از دهاتشان هم بیشتر بیرون نرفته بود ، اما هیچ وقت اظهار نارضایتی نمی کرد !
من فکر می کنم مادر بزرگم من طلبه بوده ، ولی خودش نمی دانسته ! !
چون هم قانع بوده ، هم راضی و هم خانه دار و هم مطیع همسر و هم بچه های خوبی را تربیت کرده بود .
او هرگز خواسته ای نداشت که نرسیدن به آن ، افسرده اش کند !
#پیاده_روی_یا_فکر_کردن
من برای رفتن به حوزه علمیه مسافتی را با تاکسی می روم و بقیه راه را که تاکسی ندارد پیاده می روم .
الف ) روزهای خیلی سرد و برفی و یا روزهایی که خیلی دیرم شده ، آژانس می گیرم و از اینکه مثل دکترها ( که به سلامتی خود اهمیت می دهند) و یا مسئولین ( که مشغول خدمت رسانی به مردم هستند ) ، آدم مهمی می شوم ، حظ می کنم !
این موقع ها دیگه وقت نمیشه فکر کنم ، چون جگرم دارد می سوزد برای پنج هزار تومن پول آژانس !
ب ) روزهای گرم تابستان و سرد زمستان ، گرما و سرما نمیذاره عمیق فکر کنم و اگه یاد گرفتاری هام نیفتم و توی خونه بگو نگو نکرده باشم ، معمولاً معادله های یک مجهولی را حل می کنم ، مثلاً ناهار چی بپزم !
ج) روزهای آفتابی پاییزی و بهاری ، اگه دیرم نشده باشه ، پیاده روی را به یک ورزش دل انگیز تبدیل کنم ! نفس عمیق می کشم ،
دوبار زیارت عاشورا می خونم ، ! در مورد برهان آنسلم فکر می کنم ، مشغول اختراع راه حل برای مشکلات طلاب و حوزه می شوم !
د ) وقتی هیچ دلیل منطقی برای گرفتن آژانس ندارم و دیرم شده که مغزم هنگ می کند ! فقط مثل ترامپ دربدر شده ، علیه خودم حکم صادر می کنم که … !
آخ چی می شد اگه خونه مون دیوار به دیوار حوزه بود و البته خونه های طلبه ها هم دیوار به دیوار خونه ی ما …. !
اما دیگه اینقدر فرصت فکر کردن نداشتم . کاش اون دنیا هر جا که باشم ، بهم فرصتی برای فکر کردن بدهند !
تازه می فهمم مشائین چرا اینقدر راه می رفتند .
پیاده روی ذهن انسان را ورزیده می کند .
آیة الله بهاآلدینی گاهی برای خوب فکر کردن ، چهار ساعت پیاده روی می کردند !
#روزنگار_کوثرنت
#پیاده_روی