#زی_طلبگی
در ماه رمضان خواب ها درهم برهم شده است .
دیگر از آن خوابهای شبانه طولانی خبری نیست ،
خدا را شکر ،
یک سنگر شیطان منهدم شده است !
|
#زی_طلبگی خدا را شکر ، یک سنگر شیطان منهدم شده است ! سالها پیش یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، با اتفاق بدی مواجه شدم! یک روز شست خود را ببندید و یا از آن استفاده نکنید، تا بدانید چه می گویم. مطمئن هستم کلی خندیده اید! چون استیصال من را ندیده اید. حالا چون ماجرا از صبح شروع شده بود، وقتی صبح از خواب بیدار می شدم، اول شستم را معاینه می کردم، اگر شستم درد نمی کرد و از جایش در نمی رفت و انعطاف همیشگی را داشت، خوشحال می شدم و فکر می کردم امروز، خوشبخت ترین انسان دنیا هستم. آمار ظروف شکسته ام بالا رفته بود! سالها بود که شستم برای من بی صدا و بی توقع کار کرده بود، ولی همه چیز به اسم من تمام شده بود! من همه موفقیتهایم را مرهون شستم بودم و این درس بزرگی برای من بود، تا هرگز به موفقیتهایم ننازم! وقتی به منصوره زنگ زدم و گفتم، میام ببینمش، خیلی خوشحال شد و گفت که بیا خونه ی خواهرم. آخه مادر منصوره پیر بود و خود منصوره مشکل جسمی مادر زادی داشت و معلول بود. یک ربع موندم پشت در. داشتم نگران میشدم که فریاد گنگ و مبهم منصوره را شنیدم! خواهرش داشت اونو حمام می کرد و تا صدای زنگ شنیده بود، زود از حموم درش آورده بود. منصوره گفت: الان خودم میام. گفتم: نه نه! تو نمی تونی! گفت: الان میام! ده دقیقه کشید تا منصوره از 5 تا پله بالکن پایین بیاد و به حیاط برسه. کاش نمی رفتم! منصوره از بس خودشو روی شن و ماسهها کشیده بود، تموم لباسش و سر و روش خاکی شده بود! انگار ده ساله بود که حموم نرفته بود ! حالا منصوره از رنج معلولیت رها شده و پیش خداست. همه ی منصوره های درگذشته رو را شاد کنیم با فاتحه مع الصلوات ! یواش یواش احساس کردم خنک شدم . پاهایم جان گرفت ! از وسوسه های شیطانی که به ذهنم امده بود ، خجالت زده و شرمنده ی اهل بیت شدم ! اشکم در آمده بود ! امروز از همان سنگ هایی که در طائف به پیامبر(ص) زده بودند ، به من هم خورده بود ! از همان هلهله ای روز عاشورا ، از همان طعنه ها و تمسخر ها … بهره مند شده بودم . به تنم انرژی تازه ای آمده بود . مثل ابن مسعود شده بودم ! ( که وقتی سوره الرحمان را که تازه نازل شده بود ، برای کفار خواند ، او را زدند و تمام سر و صورتش خونین شد و بر گشت . فردا پیامبر ( ص ) فرمود : چه کسی امروز این ایات جدید را برای کفار می خواند ؟ دوباره ابن مسعود داوطلب شده بود !) داشتم به خانه می رسیدم . حالم خیلی بهتر شده بود . همه ی انرژی رفته ام بر گشته بود . از اینکه تیر شیطان به هدف نخورده بود ، حال می کردم . کم مانده بود او پیروز شود . ولی من در تبلیغ از این الطاف الهی ، کم ندیده ام . از اینکه یک صفایی به شیطان داده بودم ، در پوست خودم نمی گنجیدم . رقص و پایکوبی شان به عزا مبدل شده بود ! راستش یکی از ترفندهای من برای مبارزه با شیطان اینه که ، وقتی دچار خطا و اشتباهی می شوم ، برای اینکه رگ غیرت و تعصبم به امور دینی برانگیخته شود ، تصور می کنم ، شیطان با اعوان و انصارش از این اشتباه من در رقص و پایکو بی اند و بریک می زنند ! شاید تا بحال این حال را دیده باشی ؟ یکبار که تازه شهدای گمنام کوه نور الشهدا را دفن کرده بودند ، ما برای دعای ندبه آنجا رفته بودیم . کمی آنطرفتر ، جوانان … گیتار می زدند و می خواندند و … تا بحال این چنین دعای ندبه ای نخوانده بودم ! تمام سینه ام می سوخت . وای چه حالی است ؟ حالا تصور می کردم ، رقص شیطان را که وقتی از هنرستان بیرون آمدم ، راه انداخته بود ، به عزا تبدیل شده است ، چون بنده ای به خدا دوباره رو کرده است . چون شیطان جایی رقاصی می کند ، که رابطه یک بنده را آنهم یک حوزوی را ، با خدا بهم بزند و او را به خدا بدبین کند و انگیزه او را برای تدین از بین ببرد . خدایا طعم این پیروزی را برای ما حوزوی ها و طعم این شکست را برای شیطان مستمر بگردان . آمین .
نمی دانم چطور شد ، رحمت الهی وزیدن گرفت ! شاید چون واقعاً خالصانه رفته بودم ؟ هان چطور شده ؟ این همه می روی و عزت و احترامت می گذارند ، حالا یک دفعه هم بی احترامی شود ؟ مگر تو از پیامبر (ص) بیشتری ؟ توی طائف با او چه کردند ؟ مگر کوچه نگرفتند و او را سنگ باران کردند ؟ چند دفعه این درس را به بچه ها داده ای ؟ مگر توی صورت حضرت علی ( ع ) دشنام نمی دادند و حضرت صورتش را بر می گرداند و می گفت : شاید با علی دیگری هستند ؟ ! مگر به فاطمه زهرا (س) نگفتند ، بر خلیفه وقت ، ابوبکر خروج کرده است ! پس خروج عایشه بر علی ( ع) با این در ! دروازه ساعات دمشق را که دیده ای ؟ حضرت زینب ( س) را ساعتها آنجا نگه داشتند تا شهر را تزیین کنند؟ تا حالا کی به تو گفته است ، خارجی ؟( از دین خارج شده و بر خلیفه خروج کرده ) مگر پیکر مطهر امام حسن ( ع) را بدستور عایشه تیر باران نکردند ، چون گفت : جایی که پیامبر(ص) دفن شده حجره من است و نمی گذارم حسن (ع) آنجا دفن شود ؟ و مگر امام حسین (ع) وقتی در روز عاشورا حرف می زد ، افراد جلویی ، هلهله نمی کردند تا عقبی ها صدای او را نشنوند ؟ ( من سالها در حوزه ، تاریخ اسلام را بصورت روضه درس داده بودم و طلبه ها سر کلاس زار زده بودند ، به تمام مصائب زندگی آنها آگاهی داشتم ) همه آن درسها یکی یکی در نظرم می آمد . چند بار توی روضه ها گفته بودی ، کاش من بجای شما سنگ وسیلی خورده بودم ، حالا چی شده است ؟ همه ی ادعاهایت دروغ بود ؟ تازه اینها جوان شیعه و ناپخته و خام هستند . شاید اصلاً از کوتاهی امثال تو اینطور شده اند ؟ |
|
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان |