اولین بار بود که بعد از این همه سال، خانواده ی آنها را دعوت می کردیم . باید سنگ تمام می گذاشتم. بویژه اینکه با آنها رودروایستی هم داشتیم. ولی چون اهل اسراف نبودم، لذا به تعداد مهمان ها غذا را تدارک دیده بودم.
اما وقتی هنگام ظهر مهمان ها چندین نفر اضافه آمده بودند، خیلی متعجب و هول شدم بحدی که یادم رفت غذا به تعداد است!
موقع کشیدن غذا، تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده!
تمام وجودم گر گرفت و عرق سردی به تنم نشست. اگر مهمان ها خودمانی بودند با ماست و سبزی و … نواقص را برطرف می کردیم ! اما حالا آنها در مورد من چه فکری می کردند؟!
قدری نشستم تا حالم بهتر شود!
بعد یادم افتاد باید برای گناهانم در نزد خدا این شرمندگی را داشته باشم نه برای کم بودن غذا نزد بندگان خدا!
ما از تمام ظرفیت روحی خود استفاده می کنیم اما نه برای خدا!
#طرید